ثبات قدم (مترادف)

از قرآن پدیا

مترادفات قرآنی ثبات قدم

مترادف های این واژه در قرآن عبارت است از «ثبت»، «استقام»، «اصطبر»، «رابط».

مترادفات «ثبات قدم» در قرآن

واژه مشاهده ریشه شناسی واژه مشاهده مشتقات واژه نمونه آیات
ثبت ریشه ثبت مشتقات ثبت
يَٰٓأَيُّهَا ٱلَّذِينَ ءَامَنُوٓا۟ إِذَا لَقِيتُمْ فِئَةً فَٱثْبُتُوا۟ وَٱذْكُرُوا۟ ٱللَّهَ كَثِيرًا لَّعَلَّكُمْ تُفْلِحُونَ
استقام ریشه قوم مشتقات قوم
إِنَّ ٱلَّذِينَ قَالُوا۟ رَبُّنَا ٱللَّهُ ثُمَّ ٱسْتَقَٰمُوا۟ تَتَنَزَّلُ عَلَيْهِمُ ٱلْمَلَٰٓئِكَةُ أَلَّا تَخَافُوا۟ وَلَا تَحْزَنُوا۟ وَأَبْشِرُوا۟ بِٱلْجَنَّةِ ٱلَّتِى كُنتُمْ تُوعَدُونَ
اصطبر ریشه صبر مشتقات صبر
وَأْمُرْ أَهْلَكَ بِٱلصَّلَوٰةِ وَٱصْطَبِرْ عَلَيْهَا لَا نَسْـَٔلُكَ رِزْقًا نَّحْنُ نَرْزُقُكَ وَٱلْعَٰقِبَةُ لِلتَّقْوَىٰ
رابط ریشه ربط مشتقات ربط
يَٰٓأَيُّهَا ٱلَّذِينَ ءَامَنُوا۟ ٱصْبِرُوا۟ وَصَابِرُوا۟ وَرَابِطُوا۟ وَٱتَّقُوا۟ ٱللَّهَ لَعَلَّكُمْ تُفْلِحُونَ

معانی مترادفات قرآنی ثبات قدم

«ثبت»

الثَّبَات‏ يعنى پايدارى‏ و ضدّ نابودى و زوال، افعالش- ثبت، يثبت، ثباتا- خداى تعالى گويد: (يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا إِذا لَقِيتُمْ فِئَةً فَاثْبُتُوا- 45/ انفال). رجل‏ ثَبْتٌ‏ و ثَبِيتٌ‏ فى الحرب- در جنگ پايدار، و مقاوم است.

أَثْبَتَ‏ السّهم تير را راست و مستقيم پرتاب كرد.

واژه- ثَابِت‏- در باره موجوداتى كه با چشم يا ديده دل درك مى‏شوند بكار مى‏رود مثلا مى‏گويند، فلان ثابت عندى يعنى او را بخوبى درك مى‏كنم و يا- و نبوّة النّبىّ صلّى اللّه عليه و سلّم ثابتة (نبوّت پيامبر (ص) درك شدنى است).

إِثْبَات‏ و تَثْبِيت‏- گاهى در باره كار و فعل بكار مى‏رود مثلا به چيزى كه از عدم بوجود آمده است گفته مى‏شود- أَثْبَتَ‏ اللّه كذا- و گاهى نيز در باره چيزى كه با حكم و دليل ثابت مى‏شود مانند- أثبت الحكام على فلان كذا و ثَبَّتَهُ‏- (آنرا با دليل عليه او ثابت كرد).

و گاهى نيز در باره قول و سخن چه راست باشد يا دروغ:

سخن راست، مانند- أثبت التّوحيد و صدق النّبوّة- (توحيد و يگانه پرستى و صدق پيامبر را اثبات كرد). و اثبات سخن دروغ، مانند- فلان أثبت مع اللّه إلها آخر- در آيه (لِيُثْبِتُوكَ‏ أَوْ يَقْتُلُوكَ‏- 30/ انفال) يعنى مانع تو مى‏شوند و سرگردانت مى‏كنند و آيه (يُثَبِّتُ‏ اللَّهُ الَّذِينَ آمَنُوا بِالْقَوْلِ‏ الثَّابِتِ‏ فِي الْحَياةِ الدُّنْيا- 27/ ابراهيم) يعنى خداوند مؤمنين را با دلايل و سخنان قوى در زندگى تقويت و نيرومندشان مى‏سازد.

و آيه (وَ لَوْ أَنَّهُمْ فَعَلُوا ما يُوعَظُونَ بِهِ لَكانَ خَيْراً لَهُمْ وَ أَشَدَّ تَثْبِيتاً- 66/ نساء) يعنى اگر آنچه را كه اندرز داده مى‏شوند عمل كنند براى تحصيل علم و دانششان بسى استوارتر و نيكوتر است و گفته‏اند: يعنى عمل به آن پند و اندرزها براى اعمال و كردارشان و بهره‏مندى از ثمره كارشان، بسى ثابت‏تر است.

ولى هر گاه به خلاف آنچه كه در باره‏شان گفته شده باشند مشمول آيه ذيل هستند (وَ قَدِمْنا إِلى‏ ما عَمِلُوا مِنْ عَمَلٍ فَجَعَلْناهُ هَباءً مَنْثُوراً- 23/ فرقان).

(كه در آن صورت كارها و كردار ناپسندشان را چون گرد و غبارى بپراكنيم) ثبّتته- يعنى نيرومندش كردم، خداى تعالى گويد: (وَ لَوْ لا أَنْ‏ ثَبَّتْناكَ‏- 47/ اسراء) و (فَثَبِّتُوا الَّذِينَ آمَنُوا- 12/ انفال) و (وَ تَثْبِيتاً مِنْ أَنْفُسِهِمْ‏- 265/ بقره) و (وَ ثَبِّتْ‏ أَقْدامَنا- 250/ بقره) (كه در اين چند آيه نيرومندى، و پايدارى پيامبرى (ص) و مؤمنين منظور است).[۱]

«استقام»

قَامَ‏، يَقُومُ‏، قِيَاماً: به پا خاست و برخاست.

قَائِمٌ‏: بپا خاسته.

أَقَامَ‏ بالمكان‏ إِقَامَةً: در آنجا اقامت گزيد. اسم فاعلش- قائم- است.

«قِيَام‏» بر چهار گونه است:

اول- قيام كردن و برخاستن با جسم و بدن، قهرا و بناچار.

دوم- قيام كردن و برخاستن با جسم و بدن، اختيارا.

سوم- قيام براى چيزى كه همان عمل مراعات و حفظ و نگهدارى آن است.

چهارم- قيام كردن به قصد انجام چيزى و كارى.

1- قيام قهرى، مثل آيات:

قائِمٌ وَ حَصِيدٌ (100/ هود) ما قَطَعْتُمْ مِنْ لِينَةٍ أَوْ تَرَكْتُمُوها قائِمَةً عَلى‏ أُصُولِها (5/ حشر)

2- و اما قيامى كه در معنى بپاخاستن اختيارى است، در آيات: أَمَّنْ هُوَ قانِتٌ آناءَ اللَّيْلِ ساجِداً وَ قائِماً (9/ زمر).

الَّذِينَ يَذْكُرُونَ اللَّهَ‏ قِياماً وَ قُعُوداً وَ عَلى‏ جُنُوبِهِمْ‏ (191/ آل عمران).

الرِّجالُ‏ قَوَّامُونَ‏ عَلَى النِّساءِ (34/ نساء).

وَ الَّذِينَ يَبِيتُونَ لِرَبِّهِمْ سُجَّداً وَ قِياماً (64/ فرقان).

قيام در دو آيه اخير جمع- قائم- است.

3- قيام در معنى مراعات و محافظت، در آيات:

كُونُوا قَوَّامِينَ لِلَّهِ شُهَداءَ بِالْقِسْطِ (8/ مائده).

قائِماً بِالْقِسْطِ (18/ آل عمران).

و در آيه: أَ فَمَنْ هُوَ قائِمٌ عَلى‏ كُلِّ نَفْسٍ بِما كَسَبَتْ‏ (33/ رعد) يعنى حافظ و نگهدارنده.

و سخن خداى تعالى كه: لَيْسُوا سَواءً مِنْ أَهْلِ الْكِتابِ أُمَّةٌ قائِمَةٌ (113/ آل عمران).

إِلَّا ما دُمْتَ عَلَيْهِ قائِماً (75/ آل عمران).

يعنى مگر اينكه پيوسته در طلب آن ثابت و پايدار باشى‏

4- قيامى كه در معنى عزم و قصد و اراده است مثل آيه: يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا إِذا قُمْتُمْ‏ إِلَى الصَّلاةِ (6/ مائده).

و در آيه: يُقِيمُونَ‏ الصَّلاةَ (3/ بقره) يعنى قصد انجام نماز نموده آنرا ادامه ميدهند و بر اقامه آن محافظت مى‏كنند.

قِيَام‏ و قِوَام‏- اسمى است براى آنچه كه چيزى را برپا ميدارد و ثابت مى‏كند مثل: عماد و سناد، در مورد چيزيكه به آن اعتماد و تكيه ميشود [تكيه‏گاه، ستون- پايه و اساس- سرپرست خانواده، حافظ و نگهدارنده.] و مثل آيه:

وَ لا تُؤْتُوا السُّفَهاءَ أَمْوالَكُمُ الَّتِي جَعَلَ اللَّهُ لَكُمْ قِياماً (5/ نساء) يعنى خداوند آنرا از چيزهايى كه نگهداريتان مى‏كند قرار داده است‏ و آيه: جَعَلَ اللَّهُ الْكَعْبَةَ الْبَيْتَ الْحَرامَ قِياماً لِلنَّاسِ‏ (97/ مائده) يعنى كعبه براى شما نگهدارنده و قوام حيات شماست كه معاش و معاد شما را ثابت و پايدار ميدارد.

«أصم»گفته است: معنى قائما- در اين آيه اينست كه كعبه نسخ نميشود.

در آيه فوق- قِيَماً- بجاى- قِياماً- هم خوانده شده و كسى كه- قِياماً- را در آيه جمع- قِيمَة- ميداند سخنى قابل توجه نيست.

عبارت- قَامَ‏ كذا- در معنى ثبت، و- ركز- يعنى ثابت و پا بر جا شده‏ است كه هر سه واژه به يك معنى است [قام، ثبت، ركز].

و آيه: وَ اتَّخِذُوا مِنْ‏ مَقامِ‏ إِبْراهِيمَ مُصَلًّى‏ (125/ بقره) يعنى در مقام ابراهيم كه مكانى معين در كعبه است نماز بپاى داريد، اين آيه براى اينستكه همواره خاطره خدا پرستى و بت‏شكنى ابراهيم در خاطره‏ها زنده بماند.

قام فلان مقام فلان: وقتى است كه كسى نايب و جانشين ديگرى شود، در آيه:

فَآخَرانِ‏ يَقُومانِ‏ مَقامَهُما مِنَ الَّذِينَ اسْتَحَقَّ عَلَيْهِمُ الْأَوْلَيانِ‏ (107/ مائده) و آيه: دِيناً قِيَماً (161/ انعام) يعنى دينى ثابت كه حفظ كننده و ارزش دهنده امور معاش و معادشان است كه- قيما- بدون تشديد هم خوانده شده و در آن صورت از- قيام- است. و نيز گفته شده- قيما- صفت است مثل:

قومٌ عِدًى، مكانٌ سِوًى، لحمٌ رِذًى و ماءٌ رِوًى: [مردمى دشمن خو، مكانى هموار و پرداخته و گوشتى لاغر و آبى گوارا.] و بر اين اساس آيات:

ذلِكَ الدِّينُ‏ الْقَيِّمُ‏ (36/ توبه).

وَ لَمْ يَجْعَلْ لَهُ عِوَجاً قَيِّماً (2/ كهف).

وَ ذلِكَ دِينُ‏ الْقَيِّمَةِ (5/ بينه).

واژه‏ قَيِّمَة- اسمى است براى امتى كه به قسط قيام كرده‏اند و در آيه:

كُنْتُمْ خَيْرَ أُمَّةٍ (110/ آل عمران) به آنها اشاره شده است.

و در آيات: كُونُوا قَوَّامِينَ‏ بِالْقِسْطِ شُهَداءَ لِلَّهِ‏ (135/ نساء). يَتْلُوا صُحُفاً مُطَهَّرَةً فِيها كُتُبٌ‏ قَيِّمَةٌ (3/ بينه).

اشاره به- صُحُفاً مُطَهَّرَةً- همان قرآن است.

در آيه: كُتُبٌ قَيِّمَةٌ (3/ بينه) اشاره به محتواى قرآن كه جامع معانى كتابهاى خداى تعالى است زيرا قرآن كتابى است كه جاى فراهم آمدن و جامع ثمرات و بهره‏هاى كتابهاى پيشين خداى تعالى است.

و آيه: اللَّهُ لا إِلهَ إِلَّا هُوَ الْحَيُ‏ الْقَيُّومُ‏ (255/ بقره) يعنى خداوند حافظ و بر پا دارنده هر چيزى است و نيز بخشنده آنچه را كه براى قوام و ثبات آن چيز لازم است و اين مفهوم همان معنى است كه در آيات:

الَّذِي أَعْطى‏ كُلَّ شَيْ‏ءٍ خَلْقَهُ ثُمَّ هَدى‏ (50/ طه).

أَ فَمَنْ هُوَ قائِمٌ‏ عَلى‏ كُلِّ نَفْسٍ بِما كَسَبَتْ‏ (33/ رعد) ياد آورى شده است.

بناى واژه‏ قَيُّوم‏- فيعول- است و قيام بر وزن فيعال، مثل: ديون و ديان.

قِيَامَة: عبارتست از بر پا شدن رستاخيز يا ساعتى كه در آيات:

وَ يَوْمَ‏ تَقُومُ‏ السَّاعَةُ (12/ روم).

يَوْمَ‏ يَقُومُ‏ النَّاسُ لِرَبِّ الْعالَمِينَ‏ (6/ مطففين) وَ ما أَظُنُّ السَّاعَةَ قائِمَةً (36/ كهف) ياد آورى شده است.

قِيَامَة: اصلا به معنى حالت و قيامى است كه ناگهانى از انسان حاصل ميشود و حرف (ه) در قيامت براى تنبه و آگاهى بر وقوع آن حالت بطور ناگهانى است.

مَقَام‏: مصدر و اسم مكان و زمان از- قيام- است، مثل آيات:

إِنْ كانَ كَبُرَ عَلَيْكُمْ‏ مَقامِي‏ وَ تَذْكِيرِي‏ (71/ كهف).

ذلِكَ لِمَنْ خافَ مَقامِي وَ خافَ وَعِيدِ (14/ ابراهيم).

وَ لِمَنْ خافَ مَقامَ رَبِّهِ‏ (46/ رحمن).

وَ اتَّخِذُوا مِنْ مَقامِ إِبْراهِيمَ مُصَلًّى‏ (125/ بقره).

فِيهِ آياتٌ بَيِّناتٌ مَقامُ إِبْراهِيمَ‏ (97/ آل عمران).

وَ زُرُوعٍ وَ مَقامٍ كَرِيمٍ‏ (26/ دخان).

إِنَّ الْمُتَّقِينَ فِي مَقامٍ أَمِينٍ‏ (51/ دخان).

خَيْرٌ مَقاماً وَ أَحْسَنُ نَدِيًّا (73/ مريم).

وَ ما مِنَّا إِلَّا لَهُ مَقامٌ مَعْلُومٌ‏ (164/ صافات).

أَنَا آتِيكَ بِهِ قَبْلَ أَنْ تَقُومَ مِنْ‏ مَقامِكَ‏ (39/ نمل).

اخفش گفته است: در آيه: قَبْلَ أَنْ تَقُومَ مِنْ مَقامِكَ‏ (39/ نمل) مقام در اين آيه جاى نشستن است، در اينجا اگر (اخفش) خواسته است بگويد كه (مقام) و (مقعد) هر دو بالذات يك چيزند و نسبت به فاعل مختلفند، اين سخن صحيح است مثل واژه‏هاى- (صعود) و (حدور): [بالا رفتن و پائين آمدن‏].

اما اگر مقصود اين است كه واژه مقام در معنى جاى نشستن است اين سخن بعيد است زيرا مكانى واحد گاهى به اعتبار برخاستن از آن جا (مقام) ناميده ميشود و گاهى به اعتبار نشستن به آنجا- مقعد- ناميده ميشود.

مَقَامَة: گروه و جماعت، شاعر گويد:و فيهم‏ مَقَامَاتٌ‏ حسان وجوهم‏ در حقيقت- مقامة- اسمى است براى مكان هر چند كه بجاى اهل آن مكان قرار گرفته مثل سخن شاعر كه گفته است:و استبّ بعدك يا كليب المجلس. كه در اين شعر- مستبيّن- يعنى هجو كنندگان و ناسزاگويان را مجلس ناميده است.

اسْتِقَامَة: در مورد راهى است كه بر يك خط هموار و استوار است كه گفته‏اند، طريق حق هم به آن تشبيه شده است، مثل آيات:

اهْدِنَا الصِّراطَ الْمُسْتَقِيمَ‏ (6/ فاتحه).

أَنَّ هذا صِراطِي‏ مُسْتَقِيماً (153/ انعام).

إِنَّ رَبِّي عَلى‏ صِراطٍ مُسْتَقِيمٍ‏ (56/ هود).

اسْتِقَامَة الأنسانِ: ملتزم شدن انسان براى بودن در راه راست، در آيات:

إِنَّ الَّذِينَ قالُوا رَبُّنَا اللَّهُ ثُمَ‏ اسْتَقامُوا (30/ فصلت).

فَاسْتَقِمْ‏ كَما أُمِرْتَ‏ (112/ هود).

فَاسْتَقِيمُوا إِلَيْهِ‏ (6/ فصلت).

الإِقَامَةُ فى المكان: ثابت بودن در آن مكان.

إِقَامَةُ الشّي‏ءِ: اداء كردن حق آن چيز و وفا نمودن به حق آن.

در آيه: قُلْ يا أَهْلَ الْكِتابِ لَسْتُمْ عَلى‏ شَيْ‏ءٍ حَتَّى‏ تُقِيمُوا التَّوْراةَ وَ الْإِنْجِيلَ‏ (68/ مائده) يعنى با علم و عمل به آن وفا كنيد و حق آنها را برآوريد.

و همچنين آيه: وَ لَوْ أَنَّهُمْ‏ أَقامُوا التَّوْراةَ وَ الْإِنْجِيلَ‏ (66/ مائده).

خداوند هر كجا در قرآن امر به نماز كرده و آنرا ستوده است امر ننموده مگر با لفظ (إقامة) تا تنبه و آگاهى بر اين باشد كه مقصود، انجام و اداى وظايف نماز است كه حقش اداء شود نه فقط شكل ظاهرى نماز مثل آيه:

أَقِيمُوا الصَّلاةَ (43/ بقره).

و در غير موضع مثل امر در مدح، گفت:

وَ الْمُقِيمِينَ‏ الصَّلاةَ (162/ نساء).

و اما آيه: وَ إِذا قامُوا إِلَى الصَّلاةِ قامُوا كُسالى‏ (142/ نساء).

در آيه اخير- قامُوا- از (قيام) است، يعنى بلند شدن نه از- إقامة- كه به معنى ثبات و پايدارى در نماز است‏ اما آيه: رَبِّ اجْعَلْنِي‏ مُقِيمَ‏ الصَّلاةِ (40/ ابراهيم) يعنى پروردگارا موفقم بدار تا شرايط كامل نماز را بجاى آورم.

در آيه: فَإِنْ تابُوا وَ أَقامُوا الصَّلاةَ (5/ توبه) گفته شده مقصود از آن اقرار به وجوب نماز است نه به اداى آن.

مُقَامٌ‏: براى مصدر و اسم مكان و اسم زمان و اسم مفعول گفته ميشود ولى آنچه را كه در قرآن وارد شده است مصدر است مثل آيه: إِنَّها ساءَتْ مُسْتَقَرًّا وَ مُقاماً (66/ فرقان).

مُقَامَةٌ: همان اقامت و سكنى گزيدن است، در آيات:

الَّذِي أَحَلَّنا دارَ الْمُقامَةِ مِنْ فَضْلِهِ‏ (35/ فاطر).

كه مثل‏ دارُ الْخُلْدِ (28/ فصلت).

جَنَّاتِ عَدْنٍ‏ (72/ توبه) است.

و آيه: لا مُقامَ‏ لَكُمْ فَارْجِعُوا (13/ احزاب).

مقام- در آيه اخير از- قام- است يعنى براى شما استقرار و آرامش نيست كه: لا مُقامَ لَكُمْ‏ (13/ احزاب) هم خوانده شده يعنى از- إقامة.

واژه- إقامة- به دوام و پيوستگى هم تعبير ميشود مثل آيه:

عَذابٌ‏ مُقِيمٌ‏ (37/ مائده)آيه: إِنَّ الْمُتَّقِينَ فِي مَقامٍ أَمِينٍ‏ (51/ دخان) عبارت‏ (مَقامٍ أَمِينٍ)- با فتحه حرف ميم- يعنى در مكانى كه اقامتشان در آنجا ادامه مى‏يابد.

تَقويمُ‏ الشّي‏ء: پرداختن و استوار داشتن آن چيز، در آيه:

لَقَدْ خَلَقْنَا الْإِنْسانَ فِي أَحْسَنِ‏ تَقْوِيمٍ‏ (4/ تين).

كه اشاره به ويژگيهاى انسان در ميان حيوانات از جهت عقل و فهم و راست بودن قامت اوست كه دلالت بر مستولى بودن انسان بر هر چيزى است كه در اين عالم هست.

تَقْوِيمُ‏ السّلعةِ: ارزيابى كردن متاع و بيان قيمت آن.

قَوْم‏- در اصل گروهى از مردان غير از زنان است از اينروى گفت:لا يَسْخَرْ قَوْمٌ مِنْ قَوْمٍ .... (11/ حجرات).

شاعر گويد:أ قوم آل حصن أم نساء [آيا اهل و قبيله حصن مردانند يا زنان‏].

ولى در اكثر آيات قرآن هر كجا به قوم اشاره شده مردان و زنان با هم اراده شده است و حقيقت معنى آن در مورد مردان همانست كه با آيه:

الرِّجالُ‏ قَوَّامُونَ‏ عَلَى النِّساءِ (34/ نساء) آگاهى داده است‏[۲]

«اصطبر»

الصَّبْر: خويشتن دارى در سختى و تنگى.

صَبَرْتُ‏ الدّابّةَ: ستور را نگهداشتم و حبس كردم بدون علوفه و خوراك.

صَبَرْتُ‏ فلانا: او را جا گذاشتم و راه خروج نداشت.

الصَّبْر: شكيبائى و خوددارى نفس بر آنچه را كه عقل و شرع حكم مى‏كند و آن را مى‏طلبد يا آنچه را كه عقل و شرع، خوددارى نفس از آن را اقتضاء مى‏كند، پس صبر و شكيبائى لفظ عامى است و چه بسا بر حسب اختلاف مورد، اسامى مختلفى داشته باشد:

1- اگر صبر و شكيبائى نفس براى مصيبتى باشد واژه- صبر بكار مى‏رود نه چيز ديگر و ضدّش جزع و بى تابى است.

2- اگر صبر در جنگ و محاربه باشد، شجاعت و پايدارى ناميده مى‏شود كه ضدش ترس و جبن است.

3- هر گاه صبر در كارى ملال آور و دلتنگ كننده باشد- ظرفيّت داشتن و دلدار بودن- ناميده مى‏شود كه ضدّش كم ظرفيّتى و ضجر و دلتنگى است.

4- و زمانى كه صبر در خوددارى از كلام و سخن گفتن باشد كتمان ناميده مى‏شود و ضدّش فاش كردن سخن و ناآرامى است.

خداى تعالى تمام معانى فوق را- صبر- ناميده است، و در آيات زير به آن آگاهى داده است كه:

(وَ الصَّابِرِينَ‏ فِي الْبَأْساءِ وَ الضَّرَّاءِ- 177/ بقره) (وَ الصَّابِرِينَ عَلى‏ ما أَصابَهُمْ‏- 35/ حجّ)

(وَ الصَّابِرِينَ وَ الصَّابِراتِ‏- 35/ احزاب) روزه هم- صَبْر- ناميده شده. براى اينكه روزه نوعى خويشتن‏دارى و خوددارى است.

پيامبر صلّى اللّه عليه و آله فرمود:

«صيام شهر الصّبر و ثلاثة ايّام فى كلّ شهر يذهب و حر الصّدر».

(روزه ماه رمضان و سه روز در هر ماه حقد و كينه دل را از بين مى‏برد).

و آيه: (فَما أَصْبَرَهُمْ‏ عَلَى النَّارِ- 175/ بقره)، ابو عبيدة در باره آيه اخير مى‏گويد:

واژه‏اى است در معنى جرأت و جسارت، او به سخن عربى بدوى و اصيل استدلال نموده است كه به خصمش گفت ما أصبرك على اللّه: (يعنى وقتى كه تو جرأت به ارتكاب آن كار دارى، چقدر صبرت بر عذاب خدا زياد است.

و بر اين اساس سخن كسى است كه مى‏گويد: ما ابقاهم على النّار چقدر بر آتش عذاب پايدارشان كرد، و همچنين سخن كسى است كه مى‏گويد: ما اعملهم بعمل اهل النّار: چقدر عملشان به عمل دوزخيان شبيه است. و اين در حالى است كه كسى به صبر توصيف شود و به اعتبار بيننده، در حقيقت صبر و شكيبائى نداشته باشد و بكار بردن فعل تعجّب و شگفتى در آيه فوق به اعتبار خلق و مخلوق است نه به اعتبار خالق.

خداى تعالى گويد: (اصْبِرُوا وَ صابِرُوا- 200/ آل عمران) يعنى نفس خويشتن بر عبادت شكيبا داريد و با هوسهاتان مبارزه كنيد.

و آيه: (وَ اصْطَبِرْ لِعِبادَتِهِ‏- 65/ مريم) يعنى با كوششت بردبارى را در عبادت خداى تحمّل كن.

و آيه: (أُوْلئِكَ يُجْزَوْنَ الْغُرْفَةَ بِما صَبَرُوا- 75/ فرقان) يعنى پاداششان به خاطر صبرى است كه براى رسيدن به خشنودى خدا متحمّل شده‏اند.

و آيه: (فَصَبْرٌ جَمِيلٌ‏- 18/ يوسف) معنايش. امر و تشويق بر آن است‏

صَبُور: كسى است كه بر شكيبائى، قادر و توانا است.

صَبَّار: وقتى گفته مى‏شود كه نوعى سختى و مجاهدت در كار باشد. در آيه: (إِنَّ فِي ذلِكَ لَآياتٍ لِكُلِ‏ صَبَّارٍ شَكُورٍ- 5/ ابراهيم) انتظار به صبر تعبير شده است، زيرا انتظار از صبر و بردبارى تفكيك ناپذير است، بلكه انتظار خود نوعى صبر است.

آيه: (فَاصْبِرْ لِحُكْمِ رَبِّكَ‏- 48/ قلم) يعنى منتظر حكم خداى، به سود خود و عليه كافرين باش.[۳]

«رابط»

رَبْطُ الفرس: بستن اسب در جايى كه نگهدارى و حفظ شود، و از اين واژه است عبارت:

رِبَاطُ الجيش: باقى ماندن و پيوستن سپاه، كمينگاه و استراحتگاه سربازان (چاپارخانه و قراولگاه).

رِبَاط: مكانى كه مخصوص اقامت نگهبانان است.

الرِّبَاط: مصدر است كه افعال آن- رَبَطْتُ‏ و رَابَطْتُ‏ و مُرَابَطَة- است مثل- محافظة.

ترجمه و تحقيق مفردات الفاظ قرآن، ج‏2، ص: 36

خداى تعالى گويد: (وَ مِنْ‏ رِباطِ الْخَيْلِ تُرْهِبُونَ بِهِ عَدُوَّ اللَّهِ وَ عَدُوَّكُمْ‏- 60/ انفال).

يعنى: (پاسگاههائى براى سپاهيان و ستوران آماده كنيد تا دشمنان خدا و دشمنان خويش را بيم دهيد).

و آيه: (يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا اصْبِرُوا وَ صابِرُوا وَ رابِطُوا- 200/ آل عمران) پس- مرابطه- دو گونه است:

اوّل- مرابطة- يا مراقبت و پاس دادن در سر حدّات و مرزهاى بلاد مسلمين كه مثل مرابطه نفس و حفظ جان آدمى از بدن خويش است و مثل اين است كه كسى در سر حدّ و مرزى ساكن شده است و مراقبت و نگهدارى آنجا به او واگذار شده پس نياز دارد كه مرز را با نگهبانى و رعايت كامل بدون غفلت حفظ كند و اين عمل مثل جهاد و مجاهدت است.

پيامبر صلّى اللّه عليه و آله فرمود:

«مِنَ‏ الرِّبَاطِ انْتِظَارُ الصَّلَوةِ بَعْدَ الصَّلَاةِ».

(يعنى: يكى از پاسدارى و مراقبت‏ها انتظار و ياد اقامه نماز بعد از نماز است تا مرز نفس از وسوسه‏هاى شيطانى و شهوات سدّ شود و اين حديث تفسيرى از حالات مراقبين عبادات است كه مى‏فرمايد: (الَّذِينَ هُمْ عَلى‏ صَلاتِهِمْ دائِمُونَ‏- 23/ معارج)، و اين جهاد اكبر است زيرا جلوگيرى از نفوذ بزرگترين دشمنان انسان يعنى وسوسه‏هاى شيطانى است).

دوّم- فلان‏ رَابِطُ الجَأْش: اين عبارت در وقتى بكار مى‏رود كه قلب انسان قوى و نيرومند باشد.

خداى تعالى گويد: (وَ رَبَطْنا عَلى‏ قُلُوبِهِمْ‏- 14/ كهف).

(در باره اصحاب كهف است كه مى‏فرمايد: دلهاشان را قوى كرده بوديم و چون برخاستند- فَقالُوا رَبُّنا رَبُّ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ لَنْ نَدْعُوَا مِنْ دُونِهِ إِلهاً: پروردگار ما ربّ آسمانها و زمين است و هرگز جز او خدائى را نمى‏خواهيم).

و آيات: (لَوْ لا أَنْ رَبَطْنا عَلى‏ قَلْبِها- 10/ قصص) و (وَ لِيَرْبِطَ عَلى‏ قُلُوبِكُمْ‏- 11/ انفال).

(خداوند شما را جنگ بدر مدد رسانيد تا از وساوس شيطانى مصون مانده و دلهاتان را قوى گرداند).

و اين معنى اشاره‏اى است به آيه: (هُوَ الَّذِي أَنْزَلَ السَّكِينَةَ فِي قُلُوبِ الْمُؤْمِنِينَ لِيَزْدادُوا إِيماناً- 4/ فتح).

و در آيه (أُولئِكَ كَتَبَ فِي قُلُوبِهِمُ الْإِيمانَ وَ أَيَّدَهُمْ بِرُوحٍ مِنْهُ‏- 22/ مجادله) بكار بردن قلوب در اين آيه افئده و دل آنها نيست چنانكه گفت:

(أَفْئِدَتُهُمْ هَواءٌ- 43/ ابراهيم) (دلهاى ستمكاران هوى و باطل است).

با توجّه به اين معانى است كه مى‏گويد: فلان رابط الجأش: او قوى دل است.

(پس فؤاد و افئده- مركز اميال و خواهشهاى نفسانى است كه مى‏گوئيم دلش خواست و دلش مى‏خواهد ولى قلب همان مركزى است در وجود انسان كه انديشه و احساس و عاطفه به او بستگى دارد).[۴]

ارجاعات

  1. ترجمه و تحقيق مفردات الفاظ قرآن، ج‏1، ص: 353-352
  2. ترجمه و تحقيق مفردات الفاظ قرآن، ج‏3، ص: 278-268
  3. ترجمه و تحقيق مفردات الفاظ قرآن، ج‏2، ص: 373-371
  4. ترجمه و تحقيق مفردات الفاظ قرآن، ج‏2، ص: 37-35