تقسیم های مختلف زمانه (مترادف)

از قرآن پدیا

مترادفات قرآنی تقسیم های مختلف زمانه

مترادف های این واژه در قرآن عبارت است از «دهر»، «عصر»، «قرن»، «حقبة»، «ریب المنون».

مترادفات «تقسیم های مختلف زمانه» در قرآن

واژه مشاهده ریشه شناسی واژه مشاهده مشتقات واژه نمونه آیات
دهر ریشه دهر مشتقات دهر
بِسْمِ ٱللَّهِ ٱلرَّحْمَٰنِ ٱلرَّحِيمِ هَلْ أَتَىٰ عَلَى ٱلْإِنسَٰنِ حِينٌ مِّنَ ٱلدَّهْرِ لَمْ يَكُن شَيْـًٔا مَّذْكُورًا
عصر ریشه عصر مشتقات عصر
بِسْمِ ٱللَّهِ ٱلرَّحْمَٰنِ ٱلرَّحِيمِ وَٱلْعَصْرِ
قرن ریشه قرن مشتقات قرن
قَالَ فَمَا بَالُ ٱلْقُرُونِ ٱلْأُولَىٰ
حقبة ریشه حقب مشتقات حقب
وَإِذْ قَالَ مُوسَىٰ لِفَتَىٰهُ لَآ أَبْرَحُ حَتَّىٰٓ أَبْلُغَ مَجْمَعَ ٱلْبَحْرَيْنِ أَوْ أَمْضِىَ حُقُبًا
ریب المنون - -
أَمْ يَقُولُونَ شَاعِرٌ نَّتَرَبَّصُ بِهِۦ رَيْبَ ٱلْمَنُونِ

معانی مترادفات قرآنی تقسیم های مختلف زمانه

«دهر»

الدهر در اصل اسمى است براى عمر جهان از آغاز وجود، و پيدايش آن تا پايانش و بر اين وجه خداى تعالى گويد: هل أتى على الإنسان حين من الدهر- 1/ انسان).

يعنى: (آيا زمانى از عمر جهان نگذشته است كه انسان وجود نداشته و چيز قابل ذكر نبوده).

سپس هر مدت زيادى بدهر تعبير شده.

مفهوم- دهر- بر خلاف زمان است زيرا واژه- زمان- بر مدت كم و زياد هر دو واقع مى‏شود.

دهر فلان- يعنى مدت زندگيش.

و بطور استعاره براى خوى و عادت ثابت و حيات انسان هم بكار مى‏رود، مى‏گويند:

ما دهري‏ بكذا- چنين عادتى ندارم.

خليل بن احمد (رحمه الله) مى‏گويد:

دهر فلانا نائبة دهرا- سختى زيادى باو رسيد. كه‏ دهر در عبارت مصدر است‏ دهدره‏ دهدرة- روزگار سخت.

از سخن پيامبر (ص) است كه فرمود:

«لا تسبوا الدهر فإن الله هو الدهر».

كه گفته شده معنايش اين است كه: خداوند فاعل چيزهائى است از خير و شر و شادى و مصيبت كه به- دهر- اضافه مى‏شود

پس هر گاه آنچه را كه معتقديد فاعل آن است سب كرديد تحقيقات او را سب‏ كرده‏ايد و خداى متعالى از آن است.

بعضى از علماء گفته‏اند معنى در دهر دوم در حديث فوق غير از دهر اول در حديث است و دومى مصدر است بمعناى فاعل و معنايش اين است كه خداوند- داهر- يعنى تدبير كننده و نظم و آرايش و هنر و فيض رساننده بهر چيزى است كه حادث مى‏شود.

ولى معنى اول روشن‏تر است كه مى‏گويد: اگر آنچه را كه معتقديد خداوند فاعل چيزهائى است كه بدهر اضافه مى‏شود سب كرديد خداوند را كه متعالى از آن است سب نموده‏ايد.

خداى تعالى از مشركين عرب خبر مى‏دهد كه گفتند: ما هي إلا حياتنا الدنيا نموت و نحيا و ما يهلكنا إلا الدهر- 24/ جاثيه) گفته‏اند مقصود از دهر در اين آيه زمان‏ است[۱]

«عصر»

العصر، مصدر- عصرت‏- است (يعنى فشردن).

معصور: فشرده شده. عصارة: تفاله و شيره و چيزى كه فشرده شده، در آيات: (إني أراني‏ أعصر خمرا- 36/ يوسف) (و فيه‏ يعصرون‏- 49/ يوسف) يعنى: در آنسال به خير و نيكى مى‏رسند كه- يعصرون‏- هم خوانده شده يعنى براى آنها بارندگى مى‏شود. اعتصرت‏ من كذا: آن را مثل عصارة، با زحمت اخذ كردم و گرفتم، شاعر گويد:و إنما العيش بربانه‏/و انت من أفتانه‏ معتصر و در آيه: (و أنزلنا من‏ المعصرات‏ ماء ثجاجا- 14/ نباء) يعنى: ابرهايى پر باران و باران ريز كه گفته شده ابرهايى است كه به وسيله- إعصار- يعنى گرد بادهاى تند و غبارانگيز مى‏آيند و مى‏بارند گفت: (فأصابها إعصار- 266/ بقره) يعنى گردبادى سخت به آن وزيد. اعتصار: فشرده شدن چيزى يا با آب يا بخودى خود

عصر: ملجأ و پناه. عصر و عصر: دهر و روزگاران، جمعش‏ عصور، گفت: (و العصر إن الإنسان لفي خسر- 1/ عصر)

عصر: ساعات آخر روز. صلاة العصر: نماز عصر.

عصران‏: ناهار و شام، و يا شب و روز مثل- قمرين: ماه و خورشيد.

معصر: زنى كه براى نخستين بار دشتان و يا حائض و يا به دوران جوانى داخل مى‏شود.[۲]

«قرن»

اقتران‏- مثل- ازدواج- است چون در معنى- اقتران- هميشه دو چيز با هم هستند يا چيزهايى در يك معنى، جمع و مشتركند، در آيه:

أو جاء معه الملائكة مقترنين‏ (53/ زخرف)

قرنت‏ البعير بالبعير: ميان آن دو شتر جمع كردم (آنها را با طنابى بهم بستم).

قرن‏: ريسمان و طنابى است كه با آن چيزى بسته ميشود.

قرنته‏: براى زياد بستن و افزون شدن آن عمل بكار ميرود، در آيه:

و آخرين‏ مقرنين‏ في الأصفاد (38/ ص) (به استوارى در زنجيرها بسته شده‏اند).

فلان‏ قرن‏ فلان فى الولادة: او همزاد اوست.

قرينه‏ و قرنه‏ فى الجلادة فى القوة و فى غيرها من الاحوال:

او در چالاكى و نيرومندى و حالات ديگر با او همسنگ و همطراز است، در آيات:

إني كان لي‏ قرين‏ (51/ صافات)و قال قرينه هذا ما لدي‏ (23/ ق).

اشاره به گواه و شهادت دهنده اوست، و آيات:

قال قرينه ربنا ما أطغيته‏ (27/ ق).

فهو له قرين‏ (36/ زخرف).

جمع قرين- قرناء- است يعنى ياران و دوستان نزديك، در آيه:

و قيضنا لهم قرناء (25/ فصلت)

قرن‏: مردمى كه در يك روز كار زندگى مى‏كنند و اهل يك زمان هستند، جمعش- قرون‏- است‏ در آياتى فرمود: و لقد أهلكنا القرون‏ من قبلكم‏ (13/ يونس).

و كم أهلكنا من القرون‏ (17/ اسراء).

و كم أهلكنا قبلهم من قرن‏ (74/ مريم).

و قرونا بين ذلك كثيرا (38/ فرقان).

ثم أنشأنا من بعدهم‏ قرنا آخرين‏ (31/ مؤمنون) قرونا آخرين‏ (42/ مؤمنون).

[كه در اين آيات- قرن و قرون- همان امت و امت‏هاست‏].

قرون‏: نفس و جان آدمى است براى اينكه آميخته و قرين جسم است.

القرون‏ من البعير: شتر و ستورى كه در راه رفتن پاهايش را در جاى دستهايش بگذارد گويى كه آنها را بهم ميرساند و نزديك مى‏كند.

قرن‏: جعبه چرمى و تركش يا تيردان كه آن را جز در موقعى كه تير در آن باشد- قرن- نمى‏گويند.

ناقة قرون‏: شترى كه موقع خوابيدن دو پا و دو زانويش را بهم مينهد.

قران‏: جمع نمودن ميان حج و عمره [كه براى جمع كردن ميان هر دو چيزى هم بكار ميرود].

قرن‏ الشاة و البقرة: شاخ گوسپند و گاو.

قرن‏: استخوان شاخ.

كبش‏ أقرن‏ و شاة قرناء: قوچ و ميش شاخ‏دار.

شانه، سر زنان و ميل سرمه‏دان يا گوشت زيادى در بدن را هم به شباهت با شاخ كه عضوى افزون بر سر حيوان است «قرن‏» ناميده‏اند [مثل جلو آمدن فتق مردان‏] كه آن عضو پيش آمده هم او را مى‏آزارد.

قرن‏ الجبل: ستيغ و قله كوه.

قرن‏ المرأة: گيسوان بافته شده زن كه بر دو طرف سرش قرار دارد.

قرن‏ المرآة: دو گوشه آينه‏

قرن‏ الفلاة: دو كرانه دره.

قرن‏ الشمس: شعاع آفتاب.

قرن‏ الشيطان: همسان و پيرو شيطان، تمام اين عبارات به شباهت همان قرن- در معنى شاخ است.

ذو القرنين‏: معروف است.

سخن پيامبر صلى الله عليه و آله به على عليه السلام است كه فرمود:

«ان لك بيتا فى الجنة و إنك لذو قرنيها» [براى تو خانه‏اى در بهشت هست و تو در ميان امت اسلام همچون ذو القرنين هستى كه داراى شكوه و عظمتى همانند ستيغ و قله كوه در ميان آنها بود].[۳]

«حقبة»

خداى تعالى فرمايد: (لابثين فيها أحقابا- 23/ نباء) گفته‏اند- أحقاب- جمع‏ حقب‏ است. يعنى دهر و روزگار و نيز- حقبة- يعنى هشتاد سال از عمر كه جمعش- حقب‏ است- اما سخن صحيح و درست اينست كه- حقبة- مدت زمانى نامعين است.

احتقاب‏- يعنى بستن بار و بنه و باردان در پشت سوار و راكب، كه‏ مى‏گويند:

احتقبه‏ و استحقبه‏: (بارش را بار كرد و بست).

حقب‏ البعير- بول كردن و إدرار آن شتر در اثر بسته شدن مجراء عبور ادرار با طناب و پالان‏بند كه بند آمده.

الأحقب‏- الاغ وحشى كه زير شكم يا دو پهلويش سپيد باشد، مؤنث- أحقب- حقباء- است.[۴]

ارجاعات

  1. ترجمه و تحقيق مفردات الفاظ قرآن، ج‏1، ص: 692-689
  2. ترجمه و تحقيق مفردات الفاظ قرآن، ج‏2، ص: 607-606
  3. ترجمه و تحقيق مفردات الفاظ قرآن، ج‏3، ص: 179-174
  4. ترجمه و تحقيق مفردات الفاظ قرآن، ج‏1، ص: 525-524