تدریج (مترادف)

از قرآن پدیا

مترادفات قرآنی تدریج

«تدریج»؛ پايه‌پايه چيزى را به سوى چيزى بردن. درجه به درجه و پايه به پايه پيش رفتن. آهسته‌آهسته كار كردن. اجراى كارى به‌آهستگى. به‌تدريج؛ كم‌كم. خردخرد. اندك‌اندك. به‌مرور. متدرجاً. [۱]مترادف های این واژه در قرآن عبارت است از «رُوَید(رود)»، «ُرخاء(رخو)»، «عُرف»، «یُسر»، «استدراج»، «دلّی» .

مترادفات «تدریج» در قرآن

واژه مشاهده ریشه شناسی واژه مشاهده مشتقات واژه نمونه آیات
رُوَید ریشه رود مشتقات رود
فَمَهِّلِ ٱلْكَٰفِرِينَ أَمْهِلْهُمْ رُوَيْدًۢا
رخاء ریشه رخو مشتقات رخو
فَسَخَّرْنَا لَهُ ٱلرِّيحَ تَجْرِى بِأَمْرِهِۦ رُخَآءً حَيْثُ أَصَابَ
عُرف ریشه عرف مشتقات عرف
بِسْمِ ٱللَّهِ ٱلرَّحْمَٰنِ ٱلرَّحِيمِ وَٱلْمُرْسَلَٰتِ عُرْفًا
یُسر ریشه یسر مشتقات یسر
فَٱلْجَٰرِيَٰتِ يُسْرًا
استدراج ریشه درج مشتقات درج
وَٱلَّذِينَ كَذَّبُوا۟ بِـَٔايَٰتِنَا سَنَسْتَدْرِجُهُم مِّنْ حَيْثُ لَا يَعْلَمُونَ
دلّی ریشه دلو مشتقات دلو
فَدَلَّىٰهُمَا بِغُرُورٍ فَلَمَّا ذَاقَا ٱلشَّجَرَةَ بَدَتْ لَهُمَا سَوْءَٰتُهُمَا وَطَفِقَا يَخْصِفَانِ عَلَيْهِمَا مِن وَرَقِ ٱلْجَنَّةِ وَنَادَىٰهُمَا رَبُّهُمَآ أَلَمْ أَنْهَكُمَا عَن تِلْكُمَا ٱلشَّجَرَةِ وَأَقُل لَّكُمَآ إِنَّ ٱلشَّيْطَٰنَ لَكُمَا عَدُوٌّ مُّبِينٌ

معانی مترادفات قرآنی تدریج

«رُوَید»

الرَّوْد: رفت و آمد با مدارا در طلب چيزى.

مى‏گويند- رَادَ و ارْتَادَ- و همينطور- رَائِد- يعنى جوينده گياه و علوفه.

رَادَ الابلَ فى طلب الكلاء: (شتران را به طلب علوفه فرستاد). و به اعتبار معنى رفق و مدارا در اين واژه مى‏گويند.

رَادَتِ‏ الابلُ فى مشيها تَرُودُ رَوَدَاناً: (شتران به آرامى رفتند) و از اين معنى واژه مرود- ساخته شده يعنى: (ميل سرمه و آهن حلقه‏اى شكل و چرخ آهنين و دلو كه همواره در رفت و آمدند).

أَرْوَدَ، يُرْوِدُ، ارْوَادا: مدارا و مهربانى كرد و از همين معنى واژه‏ رُوَيْد- يعنى آرام، مشتقّ شده، مثل:

رُوَيْدُك الشِّعْرَ يُغِبَّ: (شعرت را مخوان و بگذار بماند تا وقتى كه كم و كاستى آن بر خودت روشن شود) إرادَة- از- راد، يرود- است يعنى وقتى كه كسى در طلب چيزى سعى و كوشش كند- ارادة- در اصل- قدرت و نيروى است كه از شهوت و نياز و

آرزو تركيب شده- ارادة اسمى است براى تمايل نفس به چيزى كه حكم و فرمان انجام دادن و يا انجام ندادن در آن چيز باشد و اينكه سزاوار است انجام بشود يا نشود (تا اراده آزاد و خواست نفسانى يكى از آن دو امر را برگزيند) سپس اينگونه اراده، و خواست نفسانى در باره اصل چيزى، گاهى ميل و كشمكش در مبدأ و آغاز آن چيز است و گاهى در نتيجه حكم و دستور آن چيز كه جايز و شايسته است و انجام گيرد يا نگيرد.

اگر واژه- اراده- در خداى تعالى بكار رود مراد حكم و نتيجه و پايان آن است نه تمايل و خواست نفسانى به مبدأ و آغاز چيزى كه او متعالى است از معنى دل بستن و تمايل. هر گاه گفته شود: أَرَادَ اللّهُ بكذا يعنى خداوند در آن حكم كرد كه آنطور هست و آنطور نيست مثل آيه:

(إِنْ أَرادَ بِكُمْ سُوءاً أَوْ أَرادَ بِكُمْ رَحْمَة- 17/ احزاب) گاهى منظور از يادآورى اراده، امر است چنانكه مى‏گوئى:

أُرِيدُ مِنْكَ: به آن كار امرت مى‏كنم.

مثل آيه: (يُرِيدُ اللَّهُ بِكُمُ الْيُسْرَ وَ لا يُرِيدُ بِكُمُ الْعُسْرَ- 185/ بقره) (قسمتى از آيه روزه است كه مى‏فرمايد: اگر مريض و مسافر بوديد روزهاى ديگر روزه بگيريد كه اين امر خداى تعالى امر در سهولت براى شماست نه امر در سختى.

گاهى واژه- اراده- ذكر مى‏شود و مراد قصد و هدف است مثل آيه:(لا يُرِيدُونَ‏ عُلُوًّا فِي الْأَرْضِ وَ لا فَساداً- 83/ قصص).

يعنى: (حيات اخروى را براى كسانى قرار مى‏دهيم كه قصد برترى جويى و فساد در زمين نداشته و پايان و فرجام كار از آن پرهيزكار است)، نه مى‏خواهند چنان باشند و نه قصد آن را دارند.

اراده- در انسان بر حسب نيروى حسّى و جبرى و فطرى است همانطور كه بر اساس نيروى اختيارى نيز هست از اين روى در جماد، و حيوان هر دو بكار مى‏رود مثل: آيه: (جِداراً يُرِيدُ أَنْ يَنْقَضَ‏- 77/ كهف) (ديوارى كه مى‏خواست فرو ريزد و خراب شود) و مى‏گويند- فرسى تريد التّبن: اسبم كاه و علوفه مى‏خواهد.

مُراوَدَة: يا اينكه جدال در امر و فرمان است يعنى تو چيزى را امر مى‏كنى غير از آن چيزى كه ديگرى امر مى‏كند و يا- مراودة- نزاع در خواستن و طلب كردن است يعنى تو چيزى را مى‏خواهى و مى‏طلبى و ديگرى چيز ديگر را.

راودت فلانا عن كذا- در همان دو معنى است مثل آيات: (هِيَ‏ راوَدَتْنِي‏ عَنْ نَفْسِي‏- 26/ يوسف) و (تُراوِدُ فَتاها عَنْ نَفْسِهِ‏ 30/ يوسف) يعنى او را از رأيش برمى‏گرداند.

و بر اين اساس است آيات: (وَ لَقَدْ راوَدْتُهُ‏ عَنْ نَفْسِهِ‏- 32/ يوسف) و (سَنُراوِدُ عَنْهُ أَباهُ‏- 61/ يوسف) يعنى: (به زودى پدرش را از او بازمى‏گردانيم).[۲]

«ُرخاء(رخو)»

الرُّخَاء: آرامش و نرمى، چنانكه گويند: شى‏ء رِخْو: چيز نرمى است.

فعلش- رَخِيَ‏، يَرْخَى‏- است، خداى تعالى گويد:

(فَسَخَّرْنا لَهُ الرِّيحَ تَجْرِي بِأَمْرِهِ‏ رُخاءً حَيْثُ أَصابَ‏- 36/ ص) (پس باد را رام او كرديم كه به فرمانش هر جا مى‏خواست به آرامى جريان مى‏يافت) از معنى فوق- أَرْخَيْتُ‏ السِّترَ- است يعنى پرده را آويختم. و از اين عبارت‏ إِرْخَاء سِرْحَان- استعاره شده است يعنى آرام دويدن گرگ.

ابو ذؤيب مى‏گويد: و هى رِخْو تَمْزَعُ، يعنى: (ماده گرگ سست مى‏رود امّا حيله مى‏كند). يعنى مثل باد نرم و آرام مى‏رود.

فَرَسٌ‏ مِرْخَاء: اسبى دونده از ميان ستوران تيز تك كه وسيع‏تر مى‏دود.

أَرْخَيْتُهُ‏: به نرمى او را فرو گذاردم و رها كردم.[۳]

«عُرف»

المَعْرِفَة و العِرْفَان‏: درك كردن و دريافتن چيزى است از روى اثر آن با انديشه و تدبّر كه اخصّ از علم است و واژه- انكار- نقطه مقابل و ضدّ آن است مى‏گويند:

فلانٌ‏ يَعْرِفُ‏ اللّهَ- و نمى‏گويند: يعلم اللّه- تا متعدّى بيك مفعول باشد زيرا معرفت بشر از خداى تعالى تدبّر در آثار او بدون ادراك ذات اوست و مى‏گويند: اللّه يعلم كذا- و نمى‏گويند: يعرف كذا- زيرا معرفت در علم قاصرى كه با تفكّر بدست مى‏آيد بكار مى‏رود، اصلش از- عَرَفْتُ‏- است يعنى به بوى آن رسيدم (نه خود آن) و يا از عبارت: أصبت‏ عَرْفَهُ‏: به گونه و رخسارش رسيدم (عَرْف‏: بوى خوش و گونه و رخسار). و مى‏گويند:

عَرَفْتُ‏ كذا: آن را شناختم، خداى تعالى گويد:

(فَلَمَّا جاءَهُمْ ما عَرَفُوا- 89/ بقره) (فَعَرَفَهُمْ‏ وَ هُمْ لَهُ مُنْكِرُونَ‏- 58/ يوسف) (فَلَعَرَفْتَهُمْ‏ بِسِيماهُمْ‏- 30/ محمّد) (يَعْرِفُونَهُ‏ كَما يَعْرِفُونَ أَبْناءَهُمْ‏- 146/ بقره)انكار، ضدّ معرفت و علم است و- جهل- ضدّ علم، در آيه:(يَعْرِفُونَ نِعْمَتَ اللَّهِ ثُمَّ يُنْكِرُونَها- 83/ نحل).

واژه- عَارِف‏- در عرف سخن مردم، مخصوص به معرفت خداى و ملكوت و شكوه او و شناخت و معامله نيكوى خداى تعالى با بندگان است.

مى‏گويند: عَرَّفَهُ‏ كذا: آن را شناساند و اظهار كرد، در آيه:

(عَرَّفَ‏ بَعْضَهُ وَ أَعْرَضَ عَنْ بَعْضٍ‏- 3/ تحريم) (پاره‏اى را شناساند و اظهار داشت و از بعض ديگر اعراض كرد).

تَعَارَفُوا: بعضى، بعض ديگر را شناختند، در آيات:

(لِتَعارَفُوا- 13/ حجرات) (يَتَعارَفُونَ‏ بَيْنَهُمْ‏- 45/ يونس) عَرَّفَه‏: خوشبويش كرد، در باره بهشت گفت: (عَرَّفَها لَهُمْ‏- 6/ محمّد) يعنى بهشت را براى آنها طيّب و خوشبو قرار داد.

گفته شده- عَرَّفَها لَهُمْ‏- به اين است كه آنجا را برايشان وصف كرد و به سوى بهشت تشويقشان نمود و هدايتشان كرد. و آيه: (فَإِذا أَفَضْتُمْ مِنْ عَرَفاتٍ‏- 198/ بقره)، عَرَفَات‏ اسمى است براى مكان و بقعة مخصوص، گفته‏اند: وجه تسميه آن بر اين است‏ كه در آنجا ميان آدم و حوّا معرفت و شناخت واقع شد و بلكه جهت حصول شناسايى و معرفت به خداى تعالى است از سوى بندگان به وسيله عبادات و ادعيه.

مَعْرُوف‏: اسمى است براى هر كارى كه با عقل و شريعت نيكو شناخته شده مُنْكَر: چيزى است كه به زشتى شناخته شده، در آيات:

(يَأْمُرُونَ‏ بِالْمَعْرُوفِ‏ وَ يَنْهَوْنَ عَنِ الْمُنْكَرِ- 104/ آل عمران) (وَ أْمُرْ بِالْمَعْرُوفِ وَ انْهَ عَنِ الْمُنْكَرِ- 17/ لقمان) (وَ قُلْنَ قَوْلًا مَعْرُوفاً- 32/ احزاب) و لذا واژه- معروف (خوب و نيكو) براى ميانه روى در بخشش وجود بكار مى‏رود زيرا از نظر شريعت و عقول نيكو شمرده مى‏شود، مثل آيه:

(وَ مَنْ كانَ فَقِيراً فَلْيَأْكُلْ بِالْمَعْرُوفِ‏- 6/ نساء)و آيه: (لِلْمُطَلَّقاتِ مَتاعٌ بِالْمَعْرُوفِ‏- 114/ نساء)و آيه: (لِلْمُطَلَّقاتِ مَتاعٌ بِالْمَعْرُوفِ‏- 241/ بقره) يعنى به احسان و اقتصاد يا ميانه روى. و آيات: (فَأَمْسِكُوهُنَّ بِمَعْرُوفٍ أَوْ فارِقُوهُنَّ بِمَعْرُوفٍ‏ 2/ طلاق) (قَوْلٌ مَعْرُوفٌ وَ مَغْفِرَةٌ خَيْرٌ مِنْ صَدَقَةٍ- 263/ بقره) يعنى: پاسخ نيكو دادن و دعاى خير از صدقه بهتر است (از صدقه‏اى كه اذيّتى در پى داشته باشد). عُرْف‏: نيكويى و احسانى كه شناخته شده، و درآيه:(وَ أْمُرْ بِالْعُرْفِ‏- 199/ اعراف)عُرْفُ‏ الفرسِ و الدّيكِ: كاكل اسب و خروس.

جاء القطا عُرْفا: مرغان سنگ خواره پياپى آمدند، در آيه:

(وَ الْمُرْسَلاتِ عُرْفاً- 1/ مرسلات).

عَرَّاف‏: مثل كاهن است جز اينكه- عرّاف از احوالات آينده خبر مى‏دهد و- كاهن- از اخبار گذشته مى‏گويد.

عَرِيف‏: كسى است كه مردم را خوب مى‏شناسد و معرّفى مى‏كند، شاعر گفت:بعثوا إليّ‏ عَرِيفَهُم‏ يتوسّم‏(عريف و مردم شناس خود را به سويم فرستادند كه به فراست همه را مى‏دانست و نشان مى‏داد).

عَرُفَ‏ فلانٌ‏ عَرَافَةً: وقتى است كه كسى به چيزى اختصاص پيدا كند و لذا- عَرِيف‏ يعنى بزرگ و سرشناس شاعر گويد:بل كلّ قوم و إن عزّوا و إن كثروا/عريفهم بأثافي الشّرّ مرجوم‏(هر قومى هر چند بزرگ و ريشه دار زياد باشند سرپرستشان در شرّ و بدى كه سپر بلاست گرفتار است). يوم‏ عَرَفَةَ: روزى است كه در عرفات وقوف مى‏شود. و در آيه: (وَ عَلَى (الْأَعْرافِ‏ رِجالٌ‏- 46/ اعراف) أَعْرَاف‏: ديوار و حائلى است ميان بهشت و دوزخ.

اعْتِرَاف‏: اقرار كردن، و اصلش اظهار شناخت گناه است كه ضدّش- جحود- يا انكار مى‏باشد.

در آيات:(فَاعْتَرَفُوا بِذَنْبِهِمْ‏- 11/ ملك) (فَاعْتَرَفْنا بِذُنُوبِنا- 11/ غافر).[۴]

«یُسر»

يُسْر آسايش كه ضد عُسْر يعنى سختى است خداى تعالى فرمود: يُرِيدُ اللَّهُ بِكُمُ‏ الْيُسْرَ وَ لا يُرِيدُ بِكُمُ الْعُسْرَ- البقره/ 185 و سَيَجْعَلُ اللَّهُ بَعْدَ عُسْرٍ يُسْراً- الطلاق/ 7 و سَنَقُولُ لَهُ مِنْ أَمْرِنا يُسْراً- الكهف/ 88 و فَالْجارِياتِ يُسْراً- الذاريات/ 3 تَيَسَّرَ- هم در همين معنى است اما- اسْتَيْسَرَ يعنى آسان شد. گفت: فَإِنْ أُحْصِرْتُمْ فَمَا اسْتَيْسَرَ مِنَ الْهَدْيِ‏- البقره/ 196 و فَاقْرَؤُا ما تَيَسَّرَ مِنْهُ‏- المزمل/ 20 يعنى آنچه كه آسان است و فراهم ميشود از قرآن بخوانيد. أَيْسَرَتِ‏ المرأةُ- و تَيَسَّرَتْ‏ في كذا يعنى آسان و فراهمش كرد.خداى تعالى فرمود: وَ لَقَدْ يَسَّرْنَا الْقُرْآنَ لِلذِّكْرِ- القمر/ 13 و فَإِنَّما يَسَّرْناهُ‏ بِلِسانِكَ‏- الدخان/ 58

يسرى: آسان.فَسَنُيَسِّرُهُ‏ لِلْيُسْرى‏- الليل/ 7 براى سهولت قرآن را آسان و روان نازل كرديم. فَسَنُيَسِّرُهُ لِلْعُسْرى‏- الليل/ 10 در اينجا هر چند لفظ- تَيْسِير بكار رفته ولى مانند لفظ بشارت در آيه زير است كه: فَبَشِّرْهُ بِعَذابٍ أَلِيمٍ‏- الجاثيه/ 8 (براى كسانى كه مؤمن نيستند سخت و مشكل- يَسِير و مَيْسُور يعنى سهل و آسان، در آيه:

فَقُلْ لَهُمْ قَوْلًا مَيْسُوراً- الاسراء/ 28 در هر چيز كم و آسان يسير بكار ميرود. چنانكه دانستيم واژه- يَسِير- به دو معنى بكار رفته: 1- بمعنى آسان و سهل. 2- بمعنى سرزنش مثل واژه بشارت در عذاب، در معنى اول آيات: يُضاعَفْ لَهَا الْعَذابُ ضِعْفَيْنِ وَ كانَ ذلِكَ عَلَى اللَّهِ يَسِيراً- إِنَّ ذلِكَ عَلَى اللَّهِ يَسِيرٌ- الحج/ 70 در معنى دوم آيه‏ وَ ما تَلَبَّثُوا بِها إِلَّا يَسِيراً- الاحزاب/ 14 كه البته در رنگ و توقف آنها در آن حالت طولانى است امّا با واژه يسير بيان شده- مَيْسَرَة و يَسَار- يعنى بى‏نيازى و دارائى فرمود:

فَنَظِرَةٌ إِلى‏ مَيْسَرَةٍ- البقره/ 28 وام داران را كه نميتوانند وامشان مهلت دهيد تا به بى‏نيازى و مال برسند.

يَسَار- يعنى چپ در برابر- راست- كه با كسره (ى) هم خوانده شده.

اليَسَرَاتُ- گامهاى سبك و كوتاه- مَيْسِر هم از يُسْر- گرفته شده.[۵]

«استدراج»

الدَّرَجَة، در معنى جاه و منزلت است امّا مى‏گويند: للمنزلة دَرَجَة- جاه و منزلت را درجه‏اى است در وقتى كه از اين معنى رفعت و بالا رفتن در نظر گرفته شود نه اينكه بر يك حالت ساده ادامه داشته باشد، مثل پلّه نردبان و پشت بام (كه بالاتر از قسمت‏هاى ديگر است).همينطور- درجة- به جاهمندى و منزلت رفيع معنوى تعبير شده است.

خداى تعالى گويد: وَ لِلرِّجالِ عَلَيْهِنَّ دَرَجَة- 228/ بقره). كه توجّه دادن بمنزلت‏ مردان و سياست و تنظيم امور زندگى و مانند آنها است كه در آيه‏ الرِّجالُ قَوَّامُونَ عَلَى النِّساءِ- 34/ نساء) بآن اشاره شده است (يعنى مردان ياوران و نگهدارندگان و قيام كنندگان بر اصلاح امور خانواده كه مرد با توانائى جسمى بيشتر حفظ كردن و يار و ياور بودن، و نگهدارى كانون خانواده بعهده اوست).

و آيات‏ لَهُمْ‏ دَرَجاتٌ‏ عِنْدَ رَبِّهِمْ‏- 4/ انفال) و هُمْ دَرَجاتٌ عِنْدَ اللَّهِ‏- 163/ آل عمران) يعنى داراى چنان درجاتى در پيشگاه خدا هستند (اشاره به زنان و مردان مؤمن است كه بهنگام ياد خدا دلهاشان، با شنيدن آيات خدا نرم و روشن مى‏شود و ايمانشان فزونتر و بر خداى بيشتر توكّل مى‏كنند، بر پا دارنده نماز و بخشندگان مالند و همينها مؤمنين واقعى و حقيقيند و لهم درجات عند اللّه- در پيشگاه پروردگارشان جاهمند، و عزيزند.

آيه دوّم 163/ آل عمران) است كه مى‏گويد: كسانيكه براى خشنودى خدا عمل مى‏كنند همچون كسانى هستند كه همواره از خداى پروا دارند و در پيشگاهش درجاتى دارند).

دَرَجَات‏ النّجوم- منازل فلكى ستارگان (كه تشبيهى است از نظر عظمت وشكوه آنها).

مَدْرَجَةٌ- جاى بالا رفتن از راهاى كوهستانى.

فلان‏ يَتَدَرَّجُ‏ في كذا- كم كم بالا مى‏رود.

دَرَجَ‏ الشّيخ و الصّبيّ‏ دَرَجَاناً- يعنى مثل بالا رفتن از نردبان آن، پير مرد و كودك آرام راه مى‏روند.

الدَّرْج‏- بستن و چيدن جامه و لباس و نامه.

دَرْج‏- پيچيده شده.

الدَّرْج‏- بطور استعاره براى مرگ و مردن بكار مى‏رود مثل واژه الطّىّ كه در همان معنى است يعنى پيچيده شدن عمر.

طوته المنيّة- مرگ او را درهم پيچيد.

دبّ و دَرَجَ‏- يعنى كسيكه زنده است و راه مى‏رود و نيز كسيكه مى‏ميرد و همه چيزش درهم مى‏پيچد.خداى تعالى گويد: سَنَسْتَدْرِجُهُمْ‏ مِنْ حَيْثُ لا يَعْلَمُونَ*- 182/ اعراف).يعنى: (از جائى كه نمى‏دانند آنها را درهم مى‏پيچيم و بمرگ مى‏رسانيم) گفته‏اند: يعنى مثل كتاب بسته مى‏شوند كه عبارتست از بى‏خبر گذاردن، و غفلت آنهاست مثل آيه‏ وَ لا تُطِعْ مَنْ أَغْفَلْنا قَلْبَهُ عَنْ ذِكْرِنا- 28/ كهف).

الدَّرَج‏- سبدى كه چيزى در آن مى‏نهند.

الدُّرْجَة- پارچه‏اى كه در رحم شتر مادينه مى‏گذارند.

گفته‏ اند- سَنَسْتَدْرِجُهُمْ*- در آيه قبل يعنى آنها را بتدريج و كم كم مى‏گيريم (به فرجامشان و عذابشان مى‏رسانيم) كه در حقيقت نزديك نمودن تدريجى ايشان بچيزى است، مثل بالا رفتن و پائين آمدن از پلّه‏ها و مكانها كه با آرامى و تدريجا انجام مى‏شود.

الدُّرَّاج‏- مرغ و پرنده رنگين كه با وقار و آرامى راه مى‏رود.[۶]

«دلّی»

دَلَوْتُ‏ الدَّلْوَ- آوند و دلو را در چاه رها كردم. أَدْلَيْتُهَا- فرستادم، نيز هست، نظر دوّم از ابو منصور در كتاب (الشامل) است.

خداى تعالى گويد: فَأَدْلى‏ دَلْوَهُ‏- 29/ يوسف).

واژه- دَلْو- بطور استعاره براى رسيدن به چيزى نيز بكار رفته است شاعر گويد:و ليس الرّزق عن طلب حثيث‏/و لكن ألق دلوك فى‏ الدِّلَاء(رزق و روزى آن نيست كه بسرعت و شتاب بخواهى ولى وسيله تلاش وروزيت را در وسايل ديگران قرار ده).

و همچنين وسيله‏اى و كسى كه دلو پر از آب مى‏كند- مائح- ناميده‏اند شاعر گويد:و لي مائح لم يورد النّاس قبله‏/معلّ و أشطان الطّوى كثير (وسيله ‏اى و كسى براى پر كردن دلو آبم دارم كه با سرعت و شتاب با ريسمانهاى بلندش بسرعت بآب مى‏رسد و كسى قبل از آن نمى‏تواند وارد آب شود). خداى تعالى گويد: وَ تُدْلُوا بِها إِلَى الْحُكَّامِ‏- 188/ بقره)[۷]

ارجاعات

  1. لغت نامه دهخدا , ص714
  2. ترجمه و تحقيق مفردات الفاظ قرآن، ج‏2، ص: 122-120
  3. ترجمه و تحقيق مفردات الفاظ قرآن، ج‏2، ص: 59
  4. ترجمه و تحقيق مفردات الفاظ قرآن، ج‏2، ص: 588-584
  5. ترجمه و تحقيق مفردات الفاظ قرآن، ج‏4، ص: 547-545
  6. ترجمه و تحقيق مفردات الفاظ قرآن، ج‏1، ص: 667-664
  7. ترجمه و تحقيق مفردات الفاظ قرآن، ج‏1، ص: 684-383