تاریکی (مترادف)

از قرآن پدیا

مترادفات قرآنی تاریکی

مترادف های این واژه در قرآن عبارت است از «عسعس»، «غسق»، «غطش»، «وقب»، «سجی»، «اظلم».

مترادفات «تاریکی» در قرآن

واژه مشاهده ریشه شناسی واژه مشاهده مشتقات واژه نمونه آیات
عسعس ریشه عسعس مشتقات عسعس
وَٱلَّيْلِ إِذَا عَسْعَسَ
غسق ریشه غسق مشتقات غسق
أَقِمِ ٱلصَّلَوٰةَ لِدُلُوكِ ٱلشَّمْسِ إِلَىٰ غَسَقِ ٱلَّيْلِ وَقُرْءَانَ ٱلْفَجْرِ إِنَّ قُرْءَانَ ٱلْفَجْرِ كَانَ مَشْهُودًا
غطش ریشه غطش مشتقات غطش
وَأَغْطَشَ لَيْلَهَا وَأَخْرَجَ ضُحَىٰهَا
وقب ریشه وقب مشتقات وقب
وَمِن شَرِّ غَاسِقٍ إِذَا وَقَبَ
سجی ریشه سجی مشتقات سجی
وَٱلَّيْلِ إِذَا سَجَىٰ
اظلم ریشه ظلم مشتقات ظلم
يَكَادُ ٱلْبَرْقُ يَخْطَفُ أَبْصَٰرَهُمْ كُلَّمَآ أَضَآءَ لَهُم مَّشَوْا۟ فِيهِ وَإِذَآ أَظْلَمَ عَلَيْهِمْ قَامُوا۟ وَلَوْ شَآءَ ٱللَّهُ لَذَهَبَ بِسَمْعِهِمْ وَأَبْصَٰرِهِمْ إِنَّ ٱللَّهَ عَلَىٰ كُلِّ شَىْءٍ قَدِيرٌ

معانی مترادفات قرآنی تاریکی

«عسعس»

آيه: (وَ اللَّيْلِ إِذا عَسْعَسَ‏- 17/ تكوير) يعنى شب روى آورد و برگشت، اين واژه در آغاز و پايان شب بكار مى‏رود: عَسْعَسَة و عِسَاس‏: اندك تاريكى كه در دو طرف شب هست. عَسّ‏ و عَسَس‏: گرديدن در شب و پراكنده نمودن مردمان ناپاك و دزدان رجلٌ‏ عَسَّاسٌ‏ و عَاسٌ‏: شب گرد، جمعش- عَسَسٌ‏- است، در مثل مى‏گويند: كلبٌ‏ عَسَ‏ خيرٌ من أسد رَبَضَ‏. (سگى كه به طلب شكار مى‏گردد و يارى مى‏رساند يعنى سگ گلّه بهتر از شير خوابيده است).

عَسُوس‏: زنى كه براى كار زشت در شب پروايى ندارد.

عُسّ‏: قدح بزرگ، جمعش- عَسَاسٌ‏- است.[۱]

«غسق»

غَسَقُ‏ اللّيل: شدّت تاريكى شب، در آيه: (إِلى‏ غَسَقِ‏ اللَّيْلِ‏- 78/ اسراء) در آيه: (وَ مِنْ شَرِّ غاسِقٍ‏ إِذا وَقَبَ‏- 3/ فلق) كه عبارت از مصيبت و بلايى است كه در شب مى‏رسد كه مثل طارق است (طارق: كسى كه شب سر مى‏رسد و شبيخون مى‏زند).

و گفته‏اند- غاسق- قرص ماه است وقتى كه كسوف رخ مى‏دهد و تاريك مى‏شود. غَسَّاق‏: چيزى است كه از پوست دوزخيان قطره قطره مى‏ريزد گفت‏ (إِلَّا حَمِيماً وَ غَسَّاقاً- 25/ نباء).[۲]

«غطش»

در آيه: (أَغْطَشَ‏ لَيْلَها- 29/ نازعات) شبش را ظلمانى و تاريك كرد و اصلش از أَغْطَش‏- است يعنى كسى كه در چشم و بينائيش ضعف است و از اين معنى است عبارت: فلاة غَطْشَى‏: بيابانى كه در آن براى راهنمايى و عبور راه مستقيم و درستى نيست.

تَغَاطُش‏: خود را از چيزى به كورى زدن (باب تفاعل- غالبا چنين معنايى دارد مثل تمارض- تشاكل- تجاهل).[۳]

«وقب»

وَقْب‏ يعني روزنه و سوراخ كردن چيزى. وَقَبَ‏: وارد سوراخ و غار شد، وَقَبَتِ‏ الشمسُ- خورشيد غروب كرد در آيه: وَ مِنْ شَرِّ غاسِقٍ إِذا وَقَبَ‏- العلق/ 3 از شر تاريكى و ظلمت كه فراگير شده و همه چيز را پوشانده است، وَقِيب‏ و قببه و قبه- صداى مخصوص حيوانات سم دار در محل.[۴]

«سجی»

خداى تعالى گويد: (وَ اللَّيْلِ إِذا سَجى‏- 2/ ضحى) يعنى آرام يافت و اشاره‏اى است به عبارت هدأت الأرجل (يعنى پاها ساكت شد كه در حقيقت انسان است كه آرامش مى‏يابد و پاهايش به تبع او آرام مى‏گيرد پس انسانها هستند كه در شب آرامش مى‏يابند و اين فعل به ليل تخصيص يافته).

عين‏ سَاجِية: چشم فروهشته و آرام.

سَجَى‏ البحرُ سَجْواً: امواج دريا آرام گرفت، و از اين معنى به طور استعاره ...

تَسْجِيَة الميّت: پوشاندن ميت با پارچه است.[۵]

«اظلم»

الظُّلْمَة: نبودن نور و تاريكى است. جمعش- ظُلُمَات‏- است.

در آيات: (أَوْ كَظُلُماتٍ‏ فِي بَحْرٍ لُجِّيٍ‏- 40/ نور) (يا تاريكى‏هائى در درياى هول انگيز و ژرف) (ظُلُماتٌ بَعْضُها فَوْقَ بَعْضٍ‏- 40/ نور) خداى تعالى گويد: (أَمَّنْ يَهْدِيكُمْ فِي ظُلُماتِ الْبَرِّ وَ الْبَحْرِ- 63/ نمل) (وَ جَعَلَ‏ الظُّلُماتِ‏ وَ النُّورَ- 1/ انعام).

واژه- ظُلْمَة- به جهل و نادانى و شرك و فسق تعبير مى‏شود همانطور كه واژه نور به ضدّ آنها يعنى علم و (خدا پرستى و پاكدامنى) تعبير شده است. خداى تعالى گويد:

(يُخْرِجُهُمْ مِنَ الظُّلُماتِ إِلَى النُّورِ- 257/ بقره) (أَنْ أَخْرِجْ قَوْمَكَ مِنَ الظُّلُماتِ إِلَى النُّورِ- 5/ ابراهيم)(فَنادى‏ فِي الظُّلُماتِ‏- 87/ انبياء) (كَمَنْ مَثَلُهُ فِي الظُّلُماتِ‏- 87/ انبياء) (كَمَنْ مَثَلُهُ فِي الظُّلُماتِ‏- 122/ انعام) (كَمَنْ هُوَ أَعْمى‏- 19/ رعد) است و در سوره انعام آيه:

(وَ الَّذِينَ كَذَّبُوا بِآياتِنا صُمٌّ وَ بُكْمٌ فِي الظُّلُماتِ‏- 39/ انعام) پس عبارت (فِي الظُّلُماتِ‏- 39/ انعام) در اين آيه موضوعى است بجاى كورى كه گفت: (صُمٌّ بُكْمٌ عُمْيٌ‏- 18/ بقره) در آيه: (ظُلُماتٍ ثَلاثٍ‏- 6/ زمر) يعنى بطن و رحم و بچّه دان مادر (بطن، رحم، مشيمة).

أَظْلَمَ‏ فلانٌ: به تاريكى رسيد، و گفت: (فَإِذا هُمْ‏ مُظْلِمُونَ‏- 37/ يس) ظُلْم‏: در نظر زبانشناسان و بيشتر دانشمندان عبارتست از «وضع الشّي‏ء في غير موضعه المختص به» قرار گرفتن چيزى در غير از جايى كه مخصوص به اوست يا به نقصان و كمى و يا به زيادتى و فزونى و يا به عدول، و انحراف از زمان و مكان آن، و لذا گفته مى‏شود.

ظَلَمْتُ‏ السّقاءَ: در وقتى كه شير بى موقع از شتر مادينه دوشيده مى‏شود و آن هم- ظَلِيم‏- ناميده مى‏شود.

ظَلَمْتُ‏ الأرضَ: زمين را حفر كردم و جاى حفر كردن نبود و آن زمين را هم- مَظْلُومَة- گويند خاكى هم كه از آنجا بيرون آورده‏اند- ظَلِيم‏ گويند ظُلْم‏: در تجاوز از حقّى است كه در حكم نقطه محيط دايره است و در تجاوز كم يا زياد هم گفته مى‏شود از اين روى ظلم، در گناه بزرگ و كوچك هر دو بكار مى‏رود، به آدم در حال تعدّى و تجاوزش‏ ظَالِم‏ گفته شده و در باره ابليس هم ظالم هر چند كه ميان اين دو ظلم يعنى ظلم آدم و ظلم ابليس فرق زيادى است، بعضى از حكماء گفته‏اند «ظلم» بر سه گونه است:

اوّل- ظلم ميان انسان و خداى تعالى و بزرگترين آن كفر و شرك و نفاق است و لذا گفت: (إِنَّ الشِّرْكَ‏ لَظُلْمٌ‏ عَظِيمٌ‏- 13/ لقمان) و مقصود همان است كه در آيات: (أَلا لَعْنَةُ اللَّهِ عَلَى‏ الظَّالِمِينَ‏- 18/ هود) (وَ الظَّالِمِينَ أَعَدَّ لَهُمْ عَذاباً أَلِيماً- 31/ انسان) و در آيات زياد ديگر آمده است و گفت:

(فَمَنْ‏ أَظْلَمُ‏ مِمَّنْ كَذَبَ عَلَى اللَّهِ‏- 32/ زمر) (وَ مَنْ أَظْلَمُ مِمَّنِ افْتَرى‏ عَلَى اللَّهِ كَذِباً- 21/ انعام) دوّم ظلمى كه ميان انسان و مردم است كه در آيه: (وَ جَزاءُ سَيِّئَةٍ سَيِّئَةٌ- 40/ شورى) به آن اشاره شده تا آنجا كه مى‏گويد: (إِنَّهُ لا يُحِبُّ الظَّالِمِينَ‏- 40/ شورى).

(إِنَّمَا السَّبِيلُ عَلَى الَّذِينَ‏ يَظْلِمُونَ‏ النَّاسَ‏- 42/ شورى) (وَ مَنْ قُتِلَ‏ مَظْلُوماً- 33/ اسراء).

سوّم- ظلم ميان انسان و نفس خويش كه در آيه: (فَمِنْهُمْ ظالِمٌ لِنَفْسِهِ‏- 32/ فاطر) به آن مقصود اشاره شده و در آيات:

(ظَلَمْتُ‏ نَفْسِي‏- 44/ نمل) (إِذْ ظَلَمُوا أَنْفُسَهُمْ‏- 64/ نساء) و آيه: (فَتَكُونا مِنَ الظَّالِمِينَ‏- 35/ بقره) يعنى از ظالمين و ستم كنندگان به نفس خويش مى‏شويد. و آيه: (وَ مَنْ يَفْعَلْ ذلِكَ فَقَدْ ظَلَمَ‏ نَفْسَهُ‏- 231/ بقره).

تمام اين سه گونه «ظلم» كه ذكر شد در حقيقت «ظلم به نفس» است زيرا در همان آغاز كه كسى همّت به ظلم مى‏گمارد يعنى: (شرك و كفر و نفاق ورزيدن يا به حقّ مردم تجاوز كردن و يا در همسرى با همسر ستم كردن) انسان به خودش ستم مى‏كند پس ظالم آغاز كننده ستم از نفس خويش است و لذا خداى تعالى در موارد زياد ديگر گفت:

(وَ ما ظَلَمَهُمُ‏ اللَّهُ وَ لكِنْ كانُوا أَنْفُسَهُمْ يَظْلِمُونَ‏- 33/ نحل) (وَ ما ظَلَمُونا وَ لكِنْ كانُوا أَنْفُسَهُمْ يَظْلِمُونَ‏- 57/ بقره) و در آيه: (وَ لَمْ يَلْبِسُوا إِيمانَهُمْ‏ بِظُلْمٍ‏- 82/ انعام) گفته شده- ظلم در اين آيه همان شرك است به دلالت اينكه وقتى اين آيه نازل شده بر اصحاب پيامبر عليه السّلام سخت و گران آمد و به آنها گفت آيا آيه (إِنَّ الشِّرْكَ‏ لَظُلْمٌ‏ عَظِيمٌ‏- 13/ لقمان) را نمى‏بينيد

و آيه: وَ لَمْ‏ تَظْلِمْ‏ مِنْهُ شَيْئاً 33/ كهف) يعنى چيزى از آن كم نشده است. و آيه: (وَ لَوْ أَنَّ لِلَّذِينَ ظَلَمُوا ما فِي الْأَرْضِ جَمِيعاً- 47/ زمر) معانى هر سه ظلمى را كه گفته شد در بر مى‏گيرد يعنى هر كسى كه ظلمى در دنيا نموده است در قيامت دوست مى‏دارد و حاضر است هر چه در دنيا از ستمگرى بدست آورده است و حتّى دو برابر آن را فديه بدهد تا از عذابش خلاص شود.

و آيه: (هُمْ‏ أَظْلَمَ‏ وَ أَطْغى‏- 25/ نجم) تنبيهى و هشدارى است بر اينكه ظلم و ستم انسان را از عقوبتش بى‏نياز نمى‏كند و پاداشى ندارد، و رهائيش نمى‏دهد بلكه به مرگ مى‏رساند به دلالت سرنوشت قوم نوح. و آيه (وَ مَا اللَّهُ يُرِيدُ ظُلْماً لِلْعِبادِ- 31/ غافر) و در جاى ديگر آيه: (وَ ما أَنَا بِظَلَّامٍ‏ لِلْعَبِيدِ- 29/ ق) كه در آيه اوّل با واژه- عباد- تخصيص به اراده دارد و ديگرى با لفظ- ظلّام- اختصاص به عبيد كه تفسيرش به بعد از اين كتاب مخصوص مى‏شود.

الظَّلِيم‏: شتر مرغ نر، ناميدن‏ ظَلِيم‏ بنابر اعتقاد آنهاست، يعنى (اعراب) كه آن را مظلوم مى‏دانند و اين معنى در شعرى است كه شاعر به آن اشاره كرده:فصرت كالهيق عدا يبتغى‏/قرنا فلم يرجع بأذنين‏ (همچون شتر مرغ نر شدم جز اينكه شاخى مى‏خواستم و با دو گوشم بر نگشت). الظَّلْم‏: آب دندان، خليل گفته است: لقيته أدنى‏ ظَلَمٍ‏ يا ذي‏ ظَلمَةٍ: اوّل چيزى كه‏ چشم تو را به خود متوجّه كند در او نبود (كنايه از گيرايى و جذّابيت سخن است) از اين واژه فعلى مشتقّ نمى‏شود و- لقيته أدنى ظَلَمٍ- آنچنان است كه گفته شد.[۶]

ارجاعات

  1. ترجمه و تحقيق مفردات الفاظ قرآن، ج‏2، ص: 599-598
  2. ترجمه و تحقيق مفردات الفاظ قرآن، ج‏2، ص: 697
  3. ترجمه و تحقيق مفردات الفاظ قرآن، ج‏2، ص: 702-701
  4. ترجمه و تحقيق مفردات الفاظ قرآن، ج‏4، ص: 474
  5. ترجمه و تحقيق مفردات الفاظ قرآن، ج‏2، ص: 188
  6. ترجمه و تحقيق مفردات الفاظ قرآن، ج‏2، ص: 532