بخشی از/ جزئی از (مترادف)

مترادفات قرآنی بخش

مترادف های این واژه در قرآن عبارت است از «جزء»، «زلف»، «حظّ»، «خلاق»، «نصیب»، «کفل»، «بعض».

مترادفات «بخش» در قرآن

واژه مشاهده ریشه شناسی واژه مشاهده مشتقات واژه نمونه آیات
جزء ریشه جزء مشتقات جزء
وَإِذْ قَالَ إِبْرَٰهِۦمُ رَبِّ أَرِنِى كَيْفَ تُحْىِ ٱلْمَوْتَىٰ قَالَ أَوَلَمْ تُؤْمِن قَالَ بَلَىٰ وَلَٰكِن لِّيَطْمَئِنَّ قَلْبِى قَالَ فَخُذْ أَرْبَعَةً مِّنَ ٱلطَّيْرِ فَصُرْهُنَّ إِلَيْكَ ثُمَّ ٱجْعَلْ عَلَىٰ كُلِّ جَبَلٍ مِّنْهُنَّ جُزْءًا ثُمَّ ٱدْعُهُنَّ يَأْتِينَكَ سَعْيًا وَٱعْلَمْ أَنَّ ٱللَّهَ عَزِيزٌ حَكِيمٌ
زلف ریشه زلف مشتقات زلف
وَأَقِمِ ٱلصَّلَوٰةَ طَرَفَىِ ٱلنَّهَارِ وَزُلَفًا مِّنَ ٱلَّيْلِ إِنَّ ٱلْحَسَنَٰتِ يُذْهِبْنَ ٱلسَّيِّـَٔاتِ ذَٰلِكَ ذِكْرَىٰ لِلذَّٰكِرِينَ
حظّ ریشه حظظ مشتقات حظظ
يُوصِيكُمُ ٱللَّهُ فِىٓ أَوْلَٰدِكُمْ لِلذَّكَرِ مِثْلُ حَظِّ ٱلْأُنثَيَيْنِ فَإِن كُنَّ نِسَآءً فَوْقَ ٱثْنَتَيْنِ فَلَهُنَّ ثُلُثَا مَا تَرَكَ وَإِن كَانَتْ وَٰحِدَةً فَلَهَا ٱلنِّصْفُ وَلِأَبَوَيْهِ لِكُلِّ وَٰحِدٍ مِّنْهُمَا ٱلسُّدُسُ مِمَّا تَرَكَ إِن كَانَ لَهُۥ وَلَدٌ فَإِن لَّمْ يَكُن لَّهُۥ وَلَدٌ وَوَرِثَهُۥٓ أَبَوَاهُ فَلِأُمِّهِ ٱلثُّلُثُ فَإِن كَانَ لَهُۥٓ إِخْوَةٌ فَلِأُمِّهِ ٱلسُّدُسُ مِنۢ بَعْدِ وَصِيَّةٍ يُوصِى بِهَآ أَوْ دَيْنٍ ءَابَآؤُكُمْ وَأَبْنَآؤُكُمْ لَا تَدْرُونَ أَيُّهُمْ أَقْرَبُ لَكُمْ نَفْعًا فَرِيضَةً مِّنَ ٱللَّهِ إِنَّ ٱللَّهَ كَانَ عَلِيمًا حَكِيمًا
خلاق ریشه خلق مشتقات خلق
فَإِذَا قَضَيْتُم مَّنَٰسِكَكُمْ فَٱذْكُرُوا۟ ٱللَّهَ كَذِكْرِكُمْ ءَابَآءَكُمْ أَوْ أَشَدَّ ذِكْرًا فَمِنَ ٱلنَّاسِ مَن يَقُولُ رَبَّنَآ ءَاتِنَا فِى ٱلدُّنْيَا وَمَا لَهُۥ فِى ٱلْءَاخِرَةِ مِنْ خَلَٰقٍ
نصیب ریشه نصب مشتقات نصب
وَٱبْتَغِ فِيمَآ ءَاتَىٰكَ ٱللَّهُ ٱلدَّارَ ٱلْءَاخِرَةَ وَلَا تَنسَ نَصِيبَكَ مِنَ ٱلدُّنْيَا وَأَحْسِن كَمَآ أَحْسَنَ ٱللَّهُ إِلَيْكَ وَلَا تَبْغِ ٱلْفَسَادَ فِى ٱلْأَرْضِ إِنَّ ٱللَّهَ لَا يُحِبُّ ٱلْمُفْسِدِينَ
کفل ریشه کفل مشتقات کفل
مَّن يَشْفَعْ شَفَٰعَةً حَسَنَةً يَكُن لَّهُۥ نَصِيبٌ مِّنْهَا وَمَن يَشْفَعْ شَفَٰعَةً سَيِّئَةً يَكُن لَّهُۥ كِفْلٌ مِّنْهَا وَكَانَ ٱللَّهُ عَلَىٰ كُلِّ شَىْءٍ مُّقِيتًا
بعض ریشه بعض مشتقات بعض
فَقُلْنَا ٱضْرِبُوهُ بِبَعْضِهَا كَذَٰلِكَ يُحْىِ ٱللَّهُ ٱلْمَوْتَىٰ وَيُرِيكُمْ ءَايَٰتِهِۦ لَعَلَّكُمْ تَعْقِلُونَ

معانی مترادفات قرآنی بخش

«جزء»

نصيب و بهره، جزء الشي‏ء- چيزى است كه تمام يك شي‏ء با آن جزء و اجزاء با آن سنجيده مى‏شود، مثل اجزاء كشتى، اجزاء خانه و اجزاء جمله از حساب، خداى تعالى گويد:

(ثم اجعل على كل جبل منهن جزءا- 260/ بقره) و (لكل باب منهم جزء مقسوم‏- 44/ حجر) يعنى بهره‏اى و قسمتى، و اين همان جزء هر چيزى است.

و در آيه (و جعلوا له من عباده جزءا- 15/ زخرف) كه گفته شده- جزء- در اين آيه يعنى- إناث- چنانكه مى‏گويند:

أجزأت المرأة- آن زن، دختر زائيد.

معنى آيه اين است كه: آنان براى خداوند تصور فرزند آنهم دختر مى‏نمودند.

جزأ الإبل مجزأ و جزءا- آن شتر از خوردن آب امتناع ورزيد و تنها به خوردن گياه اكتفاء كرد، گفته مى‏شود اللحم السمين أجزأ من المهزول، گوشت پر چربى جزئى‏تر و كمتر از گوسفند لاغر است.

جزأة السكين- يعنى دسته چوبين كارد به تصور اينكه جزئى از آنست.[۱]

«زلف»

الزلفة: مقام و منزلت و بهره‏مندى. در آيه: (فلما رأوه‏ زلفة- 27/ الملك) گفته‏اند معنايش، يعنى: همينكه مقام مؤمنين را مى‏بينند كه از عذاب محرومند و عذاب به آنها نمى‏رسد.

(در دو آيه قبل از آيه فوق مى‏گويد: كفار مى‏گويند كه اگر راستگو هستيد اين وعده عذاب كى مى‏رسد. بگو علم آن نزد خداست و من بيم دهنده‏اى روشنم و چون عذاب را نزديك بينند كه به مؤمنين نمى‏رسد، چهره‏هاى كفار از ترس درهم مى‏رود و به آنها گفته مى‏شود اين همان است كه مى‏خواستيد).

و نيز گفته‏اند استعمال واژه- زلفة- در مقام عذاب مثل بكار بردن واژه- بشارة- و الفاظى مانند آنهاست.

زلف‏: ساعاتى و مواقعى از شب، در آيه: (و زلفا من الليل‏- 114/ هود).

(در حديثى از حضرت باقر (ع) است كه: (و زلفا من الليل) در آيه: نماز عشا است.

مجمع البحرين 5/ 67).

شاعر گويد:طي الليالي زلفا فزلفا يعنى: گذراندن و طى كردن اوقات پياپى شب‏ها به تدريج.

الزلفى‏: منزلت و بهره‏مندى.

خداى تعالى گويد: (إلا ليقربونا إلى الله زلفى‏- 3/ زمر).

(معنى تمام آيه اين است: كسانى كه غير از خدا، دوستان و اوليائى اتخاذ كرده‏اند.

مى‏گويند عبادتشان نمى‏كنيم مگر براى اينكه ما را به خدا نزديك كنند ولى خداى‏ ميانشان حكم مى‏كند و دروغ گويان كفر پيشه را هدايت نمى‏كند).

مزالف‏: نردبان.

و أزلفته‏: مقامى برايش قرار دادم. و در آيه: (و أزلفنا ثم الآخرين‏- 64/ شعراء).

(قسمتى از آيه 64/ شعراء است كه در باره غرق شدن فرعونيان است مى‏گويد: و ديگران را به آنجا يعنى گذرگاه آبى كه بنى اسرائيل عبور كردند فرعونيان را نيز نزديك كرديم‏ و- أنجينا موسى و من معه أجمعين ثم أغرقنا الآخرين‏- يعنى موسى و همراهانش را نجات داديم و ديگران را غرق كرديم).

و همينطور در آيه: (و أزلفت‏ الجنة للمتقين‏- 90/ شعراء) نزديك شدن بهشت به پارسايان و پرهيزكاران است.

ليلة المزدلفة: شبهايى به اين نام مخصوص شده است براى نزديكى حاجيان به منى بعد از روان شدن مردم به طور پراكنده از عرفات به سوى منى (كه خداوند مى‏فرمايد: فإذا أفضتم من عرفات‏: وقتى كه از عرفات متفرق و روان شديد و حركت كرديد) و در حديثى آمده است كه‏ ( (ازدلفوا إلى الله بركعتين))[۲]

«حظّ»

الحظ، يعنى بهره و نصيب معين.

فعلش- حظظ و أحظ فهو محظوظ- در جمع آن- أحاظ و أحظ گفته شده.

خداى تعالى گويد: (فنسوا حظا مما ذكروا به‏- 13/ مائده).

يعنى: (بهره خود را از آنچه بأنها ياد آورى شده بود فراموش كردند) (فللذكر مثل‏ حظ الأنثيين‏- 11/ نساء).

يعنى: (بهره ذكور از ارث كه بعدها متكفل هزينه عائله و زندگى و فرزند خواهد بود همچون دو دختر است).[۳]

«خلاق»

الخلق‏، اصلش اندازه‏گيرى و تدبير و نظم مستقيم و استوار در امور است واژه‏ خلق‏ در معنى نو آفرينى و ايجاد چيزى بدون اينكه آن چيز سابقه وجودى داشته باشد و ايجادش بدون نمونه داشتن باشد بكار مى‏رود.

خداى فرمايد: خلق‏ السماوات و الأرض‏- 73/ انعام).

يعنى: ابداع و ايجادشان نمود كه اين معنى بنا بدلالت و راهنمائى آيه‏ بديع السماوات و الأرض‏- 17/ بقره) است، و همچنين:

واژه- خلق‏- در معنى پيدايش و ايجاد چيزى بكار مى‏رود، مثل آيات‏ خلقكم من نفس واحدة- 1/ نساء).

و خلق الإنسان من نطفة- 4/ نحل).

خلقنا الإنسان من سلالة- 12/ مؤمنون).

و و لقد خلقناكم‏- 11/ اعراف).

و خلق الجان من مارج من نار- 15/ الرحمن).

آيه اخير يعنى: (پريان را از شعله‏اى بى‏دود آفريد يعنى حرارت).

ولى آفريدن- خلقى- كه بمعنى ابداع و نو آفرينى است جز براى خداى تعالى نيست و لذا در باره تفاوت اين معنى ميان خود و ديگران، فرمود: أ فمن‏ يخلق‏ كمن لا يخلق أ فلا تذكرون‏- 17/ نحل).

يعنى: (آيا آنكه مى‏آفريند همانند كسى است كه نمى‏آفريند و خود آفريده شده است پس آيا متذكر نمى‏شويد و بياد نمى‏آوريد).

اما آنچيزى كه در اثر تغيير دادن چيزى خلق و ظاهر مى‏شود و بوجود مى‏آيد خداوند آنرا بصورت خلق براى غير از خودش در پاره‏اى حالات قرار داده است مثل داستان حضرت عيسى (ع) آنچنانكه قرآن مى‏گويد:

و إذ تخلق من الطين كهيئة الطير بإذني‏- 110/ مائده)- خلق- و آفريدن در عموم مردم به دو صورت بكار رفته است:

اول- در معنى تدبير امور و ساختن، چنانكه شاعر گويد:فلأنت تغرى ما خلقت و بع‏/ض القوم يخلق ثم لا يغرى‏ (شاعر زهير بن ابى سلمى است كه گويد: تو هر چه مى‏سازى و تدبير مى‏كنى ضايع مى‏كنى ولى گروهى از مردم مى‏سازند و ضايع نمى‏كنند).

دوم- خلق‏ در معنى دروغ گفتن، در آيه: و تخلقون‏ إفكا17/ عنكبوت) اگر گفته شود در آيه‏ فتبارك الله أحسن‏ الخالقين‏- 14/ مؤمنون) صحيح است كه دلالت بر ديگر مخلوقات غير از خداوند دارد و با واژه- خلق- وصف شده‏اند، معنايش اينستكه‏ أحسن الخالقين‏- 14/ مؤمنون) يعنى خداوند نيكوترين تدبير كنندگان و حكم كنندگان است، يا اينكه آيه فوق بنابر تقديرى است كه معتقد بودند و مى‏پنداشتند كه موجودات غير از خدا نيز خلق مى‏كنند و ايجاد مى‏كنند پس بنابر آنچيزى است كه مى‏پنداشتند گويى كه مى‏گويد: حالا فرض كن و حساب كن كه آفريننده‏ها و ايجاد كنندگان ديگر نيز وجود دارند پس بنابر آنچه كه اعتقاد داريد خداوند از نظر نو آفرينى نيكوترين آنهاست، چنانكه فرمود:

خلقوا كخلقه فتشابه الخلق عليهم‏- 16/ رعد).

و لآمرنهم فليغيرن خلق الله‏- 19/ نساء).

واژه‏ خلق‏ در آيه اخير اشاره‏اى است به اخته كردن مردان و حيوانات يا بريدن ريش و از اين قبيل چيزها كه مى‏پنداشتند آن كارها خلقت جديدى است و نيز گفته شده: معناى آيه‏ فليغيرن خلق الله‏- 119/ نساء) يعنى حكم خداى را تغيير مى‏دادند.

و آيه‏ لا تبديل لخلق الله‏- 30/ روم) اشاره‏اى است به حكم و فرمان خداى كه‏ مقدر كرده است.

و نيز گفته‏اند: لا تبديل لخلق الله- 30/ روم) در حكم نهى است باين معنى كه آفرينش خداى را تغيير ندهيد.

و آيه و تذرون ما خلق لكم ربكم- 166/ شعراء) كنايه از وسيله تمتع در همسران است.

و هر جا كه واژه- خلق- در توصيف سخن و كلام بكار رفته است مقصود دروغ گفتن است.

و بر اين اساس آيه إن هذا إلا خلق الأولين‏

- 137/ شعراء).

و آيه ما سمعنا بهذا في الملة الآخرة إن هذا إلا اختلاق‏7/ ص) واژه- خلق‏- در معناى- مخلوق- يعنى موجود و آفريده هم بكار مى‏رود.

خلق‏ و خلق‏- در اصل يكى است مثل- شرب و شرب- و- صرم و صرم (قطع كردن و بريدن) ولى كلمه- خلق- مخصوص اشكال و اجسام و صورتهائى است كه با حواس درك مى‏شود و خلق ويژه قوا و سجايائى است كه با فطرت و ديد دل درك مى‏شود.

خداى تعالى گويد: و إنك لعلى خلق عظيم‏- 4/ قلم) و إن هذا إلا خلق الأولين‏- 137/ شعراء) كه خلق الأولين نيز خوانده شده، و خلاق‏- هم فضائل و بهره‏هائى است كه انسان با اخلاقش كسب مى‏كند.

خداى تعالى گويد: و ما له في الآخرة من‏ خلاق‏- 200/ بقره).

فلان‏ خليق‏ بكذا- يعنى او سزاوار آن است گوئى كه در آن حالت آفريده شده است مثل اينكه مى‏گوئى:

مجبول على كذا- يعنى بر آن روش سرشته شده است و فطرى اوست يا اينكه از نظر خلقت بسوى آن كشانده مى‏شود.

خلق‏ الثوب و أخلق‏- آن جامعه و لباس كهنه شد.

ثوب‏ خلق‏ و مخلق‏ و أخلاق‏- مثل- حبل أرمام و أرمات، يعنى ريسمانهاى بهم بسته شده و تابيده.

از عبارت- خلوقة الثوب فرسوده شدن جامه، لمس شدن، و پوشيده شدن زياد آن تصور مى‏شود. لذا در باره كوه مى‏گويند:

جبل‏ أخلق‏ و صخرة خلقاء- كوه و صخره سائيده و فرسوده شد.

خلقت‏ الثوب- يعنى لباس را با پوشيدن نرم و آماده كردم.

اخلولق‏ السحاب- ابر باران ريز شد مثل: خليق‏ بكذا- شايسته آن است.

خلوق‏- هم نوعى از عطر و بوى خوش گياهى است (زعفران).[۴]

«نصیب»

نصب‏ هر چيز بالاتر و بلندتر قرار دادن آن است، مثل قرار دادن و بلند كردن نيزه يا سنگ و ساختمان‏ نصيب‏ هم سنگى است كه بر بالاى چيزى قرار دهند جمع آن- نصائب‏ و نصب‏ است، عربها سنگى داشتند كه آنرا پرستش ميكردند و در پايش قربانى مينمودند، در آيه گفت:

كأنهم إلى نصب يوفضون‏- المعارج/ 43 و آيه‏ و ما ذبح على النصب‏- المائده/ 3 كه جمع آنرا أنصاب‏ هم گفته‏اند، در آيه:

و الأنصاب و الأزلام‏- المائده/ 90 براى رنج و سختى واژه‏هاى- نصب‏ و نصب‏- بكار ميرود كه با واژه عذاب‏ مترادف است، چنانكه در بخل و بخل همين طور گفته ميشود. فرمود: لا يمسنا فيها نصب‏- الفاطر/ 35 (سخن بهشتيان است كه ميگويند سپاس و شكر خدائى را كه حزن و اندوه از ما دور نمود و او پاداش دهنده شكر و سپاس است).

باب افعال اين فعل مثل- أنصبنى‏ كذا- است يعنى مرا به رنج انداخت، شاعر ميگويد:تاوبنى هم مع الليل منصب‏ - (با رسيدن شب غم و اندوهى جانكاه بمن بر- گشت و مرا فرا گرفت)- هم‏ ناصب‏- نقطه مقابل- عيشة راضية*- است- نصب همان تعب و رنج و سختى است. در آيه گفت:

لقد لقينا من سفرنا هذا نصبا- الكهف/ 62 در مسافرتمان اين چنين رنجى بما رسيد. اسم فاعلش- ناصب‏ است. خداى تعالى فرمود:

عاملة ناصبة- الغاشيه/ 3 (در وصف دوزخيان است ميگويد، همه كارشان رنج و مشقت است- نصيب‏ حظ و بهره معين و بر آمده.

أم لهم نصيب من الملك‏- النساء/ 53 أ لم تر إلى الذين أوتوا نصيبا من الكتاب‏- آل عمران/ 23 و فإذا فرغت‏ فانصب‏- نشرح/ 7 يعنى (همين كه فراغت يافتى به نيايش قيام كن هر چند با زحمت، كه بگفته صاحب تبيان هر چند خطاب به پيامبر است اما عموميت دارد). ناصبه‏ الحرب و العداوة- و نصب‏ له- هر چند كه در عبارت دوم واژه- حرب ذكر نشده اما هر دو عبارت بمعنى اينست كه- با او جنگ و دشمنى كرد و شر و بدى برايش پيش آورد. أنصب‏ و نصباء- صفت گوسفندان نر و ماده‏ايست كه شاخها بر آورده‏اند، و در شتران بمعنى فراخى سينه آنها است، نصاب‏ السكين و نصبه‏- دسته كارد، و اصل هر چيز را هم‏ نصاب‏ آن گويند.

رجع فلان الى‏ منصبه‏- او به اصلش بازگشت- تنصب‏ الغبار- گرد و خاك برخاست.

نصب‏ الستر- پرده را بر افراشته مثل‏ نصب‏ العلم- پرچم برافراشت، و نيز علامت‏ نصب‏ يعنى فتحه در واژه‏هاست كه در غناء يا موسيقى هم نوعى آهنگ است.[۵]

«کفل»

الكفالة: پذيرفتن عهد و ضامن شدن.

تكفلت‏ بكذا و كفلته‏ فلانا:

كفالت او را پذيرفتم و عهده‏دار شدم.

آيه: و كفلها زكريا- 37/ آل عمران) بصورت- كفلها الله تعالى- هم‏

ترجمه و تحقيق مفردات الفاظ قرآن، ج‏4، ص: 53

خوانده شده يعنى خداوند كفالتش نمود، اگر (ف) بدون تشديد باشد فعل كفالت به زكريا منسوب ميشود و معنى آن- تضمنها- است يعنى ضمانت كرد، خداى تعالى گفت:

و قد جعلتم الله عليكم‏ كفيلا- 91/ نحل) كفيل: بهره كافى است گوئى كه كارش را تكفل كرده است، مثل آيه:

فقال‏ أكفلنيها- 23/ ص) يعنى مرا كفيل او قرار ده، كفل‏ همان كفيل است گفت:

يؤتكم كفلين من رحمته‏- 28/ حديد) يعنى خداوند كفيل و ضامن روزى، از نعمتش در دنيا و آخرت هر دو هست و اين دو نعمت يعنى نعمت دنيايى و آخرت همان است كه در دو جهان از خداى تعالى خواسته ميشود در آيه:

ربنا آتنا في الدنيا حسنة و في الآخرة حسنة- 201/ بقره) و نيز گفته شده واژه- كفلين- در آيه مقصود دو نعمت نيست بلكه نعمت متوالى و پياپى كه با كافى بودنش از جانب خداوند كفالت شده است، و اينكه بصورت تثنيه [كفلين‏] آمده است بر همان حد و قرارى است كه در لبيك و سعديك گفتيم‏ و اما در آيات:

من يشفع شفاعة حسنة- 85/ نساء)(و قسمت دوم آيه- شفاعة سيئة است).

تا: يكن له‏ كفل‏ منها- 85/ نساء)واژه- كفل- در اينجا بمعنى اول نيست بلكه استعاره از كفل است و چيز ناپسند و بدى است اشتقاقش از- كفل- اينست كه- كفل- در معنى ستورى و مركبى است كه صاحبش را به روى در مى‏اندازد و در هر سختى و مشكلى مثل- سيساء- كه همان استخوان پشت الاغ لاغر اندام است ميشود و مى‏گويند:

لاحملنك على الكفل و على السيساء:

تو را به زحمت بر استخوان پشت ستور لاغر حمل ميكنم.

و لأركبنك الحسرى الرزايا: بطور قطع تو را بر شتر مادينه از حركت مانده و عليل برمى‏نشانم.

شاعر گويد:و حملناهم على صعبة زو/راء يعلونها بغير وطاء [آنها را بر شتر كجرو و چموشى نهادند كه بدون آمادگى او را بلند مى‏كنند].

معنى آيه اخير، يعنى كسيكه در كار نيك به ديگرى يار و پيوسته شود براى او بهره و نصيبى از آن نيكى هست و كسيكه در كار گناه و زشت بر ديگرى مى‏پيوندد سختى و شدت آن كار به او ميرسد.

گفته‏اند- كفل همان كفيل است، و هشدار ميدهد كسيكه قصد شر و بدي نمود براى او از كارش كفيلى هست كه از او سؤال مى‏كند چنانكه گفته شده:

من ظلم فقد اقام كفيلا بظلمه‏:

تنبيهى است بر اينكه امكان خلاصى براى ستمگر و ظالم از عقوبت آن نيست‏[۶]

«بعض»

بعض‏ الشي‏ء، اندك و جزئى از چيزى، جزء هم در برابر كل قرار داد، از اين روى واژه- بعض- در برابر كل قرار مى‏گيرد مى‏گويند- بعضه و كله- جمعش- أبعاض‏- است.

خداى عز و جل فرمايد: (بعضكم لبعض عدو- 36/ بقره) و (و كذلك نولي بعض الظالمين بعضا- 129) و (و يلعن بعضكم بعضا- 25/ عنكبوت).

و عبارت- و قد بعضت‏ كذا- يعنى آنها را تكه تكه كردم مانند جزء جزء نمودن چيزى.

ابو عبيده مى‏گويد: در آيه (و لأبين لكم بعض الذي تختلفون فيه‏- 63/ زخرف) بعض الذي‏، در آيه يعنى كل الذى است، يعنى براى شما آنچه را كه مورد اختلافتان هست بيان خواهد كرد، مثل گفته شاعر:«أو يرتبط بعض النفوس حمامها» (يا اينكه مرگشان بتمام نفوس مى‏رسد و پيوسته بآنها مى‏شود).

در تعبيرى كه ابو عبيده از آيه فوق نموده و پنداشته است- بعض الذي‏- بايستى كل الذى باشد ناشى از كوتاه بينى و كوتاه نظرى او است‏ زيرا اتمام أشياء قابل ذكر كه خداوند بآن اشاره مى‏كند، چهار گونه است: 1- نوعى از مسائل كه بيان آنها مفسده انگيز است و بر صاحب شريعت جايز نيست كه آن را بيان كند مانند- وقت و زمان قيامت و وقت مردن.

2- نوعى از سخنان معقول و خرد ياب كه خود مردم ممكن است بدان پيامبر آنرا بفهمند و درك كنند مانند شناختن خداى و دريافتن او در آفرينش آسمانها و زمين و صاحب شريعت لازم نمى‏بيند كه آنرا بيان كند، آيا نمى‏بينى كه چگونه معرفت آنرا بعقول واگذارده است در آيات (قل انظروا ما ذا في السماوات و الأرض‏- 101/ يونس) و (أ و لم يتفكروا- 184/ اعراف) و آيات ديگر از اين قبيل است.

3- چيزهائى كه بيان آنها بر صاحب شريعت واجب مى‏شود مانند اصول و موازين شريعتى كه به شرع و دين او مخصوص مى‏شود.

4- نوعى از مطالب كه آگاهى بر آنها با بيانى كه صاحب شريعت مى‏نمايد ممكن مى‏شود مانند فروع احكام دين، زمانى كه مردم در امرى غير از آن چيزى كه مخصوص پيامبر است اختلاف كردند او مختار است كه آنها را بر حسب اجتهاد و حكمتش كه اقتضاء مى‏كند بيان كند يا نكند.

بنابراين در سخن خداى تعالى كه مى‏فرمايد: (لأبين لكم بعض الذي تختلفون فيه‏- 63/ زخرف) موارد چهار گانه فوق منظور نيست و نخواسته است كه آنها را بگويد و بيان كند، و اين مطلب براى كسيكه عصبيت و جزميت را از جان و نفس خود دور كند ظاهر و روشن است.

و اما سخن شاعر كه مى‏گويد:أو يرتبط بعض النفوس حمامها مقصود شاعر نفس خويش است كه مى‏گويد: چاره‏اى نيست جز اينكه مرگ مرا دريابد ولى اين مطلب را بطور تعريض و كنايه بيان كرده و تصريح نمى‏كند به موجب اينكه همه انسانها بر چنين حالتى هستند كه از ياد و ذكر مرگ در باره‏ خويش دورى مى‏كنند.

شاعر هم مى‏گويد: «مرگشان را بعض مردم را در مى‏يابد نه خويشتن را» خليل مى‏گويد: رأيت غربانا تبتعض‏ يعنى كلاغهايى را ديدم كه يكديگر را در مى‏يافتند و بهم مى‏رسيدند.

لفظ- بعوض‏- براى مگس از كلمه بعض كه به معنى جزء كوچك از چيزى است گرفته شده و بخاطر كوچكى جسمش نسبت به ساير حيوانات كه جزء بسيار كوچكى از آنها است آنرا بعوضة و بعوض، گويند.[۷]

ارجاعات

  1. ترجمه و تحقيق مفردات الفاظ قرآن، ج‏1، ص: 396-395
  2. ترجمه و تحقيق مفردات الفاظ قرآن، ج‏2، ص: 152-151
  3. ترجمه و تحقيق مفردات الفاظ قرآن، ج‏1، ص: 511-510
  4. ترجمه و تحقيق مفردات الفاظ قرآن، ج‏1، ص: 636-632
  5. ترجمه و تحقيق مفردات الفاظ قرآن، ج‏4، ص: 344-342
  6. ترجمه و تحقيق مفردات الفاظ قرآن، ج‏4، ص: 55-52
  7. ترجمه و تحقيق مفردات الفاظ قرآن، ج‏1، ص: 292-290